نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

یک روز رویایی!

حتما تابحال برایتان پیش آمده است که کسی را بسیار دوست دارید، بطوریکه با وجود همه ی بی مهری هایش، تاب و طاقت دل تنگی و آشفتگی احوالش را ندارید؛ و حتی همه ی تلاش خود را می کنید تا بلکه گره از دردش باز کنید.

دیروز، یکی از بهترین روزهای زندگیم بود. همو که بسیار دوستم دارد، همان خدای عاشق ِ بندگانش، گره از کارم گشود و قلبم را نشاطی بی امان بخشید.

دیدار با دو دوست، و دو یار قدیمی بهترین نوشدارویی بود که می توانست مرهم زخم کهنه ام باشد!

دو دوستی که ایمان دارم هر یک به خودی خود در طی طریق بندگی خدا، و تکامل انسانیت خویش هر آنچه در توان داشتند گذاشتند. والسابقون السابقون نند ؛ و اولئک المقربون!

حسن آقا را ابتدا ملاقات کردم. در جمعی بیاد ماندنی و برای نیوشیدن گفته های دلنشینش!

وقت نماز که شد، به همراه جمع صمیمی همراهمان، عزم بر نماز جماعت کردیم. قبل از شروع نماز، در لابلای جمعیت به دنبالش می گشتم اما او را نیافتم. با خود گفتم خیالی نیست که ندیدمش؛ مهم آن است که امروز با گفته های دلنشینش پنجره ای برای روح تشنه ام باز شده است. پنجره ای رو به اقیانوسی از نور!

نماز که به پایان رسید، به یکباره متوجه شدم که ایشان درست در مقابل من و در صف جلویی نشسته است. افتخاری بود برایم! از اعماق دل خوشحال شدم و لبخندی بر لبانم نشست. اما، دل کندم و از کنارش گذشتم.

دیدار بعدی با مهدی بود. برای بار اول بود که مستقیما نگاهم به نگاهش می افتاد. و به مزارش...

بارها در رویایم آنجا را برای خود تصویر کرده بودم. و ساعتها در خیالم، نشسته در کنار مزارش ، با او دردل می کردم.

حال برای بار اول همانجا ایستاده بودم. همان نقطه ی نورانی عالم رویایم.

از همراهانم اجازه خواستم، تا با رفیق قدیمی خود اندکی تنها باشم.

خلوت جانانه ای بود؛ و مهدی، با چند قطره ی اشکی که بر روی گونه هایم نشست، پذیراییم کرد.

بعد از آن بود که احساس کردم، گمشده ام را یافته ؛ و خودم را گم کرده ام!

حس کردم دیگر ازآن خود نیستم! اگر از خود بیخودی به این زیبایی ست، خدا کند که دیگر هیچگاه خودم را پیدا نکنم!

چه خوب غریب نوازی کرد با این بنده ی دل خسته اش! اللهم رد کل غریب!

مسلمانی از نوع خنثی!

بیانات امام خامنه ای در خطبه های نماز عید فطر، (1) بار دیگر برای تمام آن کارهایی که می توانستیم و می توانیم انجام دهیم اما به هر دلیلی محقق نشده، دلم را به درد آورد.

بیاد اصل 11 قانون اساسی (2) که همچنان پس از گذشت سی و چند سال مغفول و مظلوم مانده است، میفتم.

اما قصه تنها به اینجا ختم نمی شود.

اینکه ما مسلمانان ام القری جهان اسلام چگونه مابین تمام این حوادث و اتفاقات فعلی کاملا سکوت اختیار کرده و همچنان به روزمرگی خود ادامه می دهیم و برای خالی نبودن عریضه و ارضای حس همنوع دوستی مان تنها به پی گیری اوضاع کشورهای اسلامی و  انقلاب های منطقه از طریق اخبار سراسری بسنده می کنیم، جای بسی تعجب دارد!

 رهبری عزیز به صراحتا می گویند که ما از اوضاع "مصر" نگرانیم، اما اینکه شما در هیچیک از سری برنامه های صدا و سیما در 20 شبکه تلویزیونی کوچکترین اثری از این نگرانی ای برای مصر نمی بینید، را هم به موارد بالا بیفزایید.

روز عید فطر، روز وحدت همه ی مسلمین است.

روزیکه بین شما و من و آن مسلمان فقیر (چه فقر مادی و چه فقر فرهنگی) در دورترین نقطه ی جهان، هیچ فاصله ای نیست. اما آیا در برنامه های صدا و سیمای ام القری جهان اسلام، هیچگونه نشانی از هرگونه تلاش برای این اتحاد و یکپارچگی ِهمه ی دنیای اسلام مشاهده می کنید؟!

اصلا مهم هست؟ چه اهمیتی دارد؟ بگذار به درد خودمان برسیم! بقیه را چه کار دارید؟!

مصر، بحرین، و دیگر ملتهایی که در آرزوی انقلابی چون انقلاب اسلامی ایران بپا خواستند و تمام آنچه که از دستشان برمی آمد به میدان آوردند تا بلکه بتوانند به آن حکومت ناب برسند، و یا حتی عراق و فلسطین و افغانستان و پاکستان و...، اکنون هیچ نیاز دیگری به دستان من و شما غیر از همدردی (آنهم در دلمان) ندارند؟

اوضاع امروز مصر و اختلافات بی اساسی که هیچ سودی برای دو طرف ندارد، به نوعی بیانگر کوتاهی و کم کاری ما هم هست.

 من و هر جوانی در هر کجای ایران اسلامی که با داشتن 35 سال تجربه ی پربار از متن حوادث عالم که در این نقطه از دنیا برپا شده است، چرا در ارائه ی تجربیاتمان به جوانان مصری کوتاهی کردیم؟!

چرا هم اکنون که اینان در اختلافات شدید دست و پا می زنند، دست روی دست گذاشته و هیچ حرکتی برای بیدار سازی شان از این خواب ِ خونین ِ دشمن شاد کن، انجام ندادیم؟!

رهبری عزیز می گوید که از اوضاع مصر نگران است! نشانه های این نگرانی را آیا از وجنات من و شما که خود را ولایی و گوش به فرمان ولی می دانیم، می شود پیدا کرد؟

کجای کاریم؟!

اینهمه غفلت و خواب آلودگی از کجا آغاز شد؟ چرا کار ما به اینجا رسیده است؟

فرق من و شما با بروجردی و رجب بیگی(3) درست همین جاست. برای ایشان تنها کافی بود که رهبری عزیز گوشه ی چشمی نشان دهد، تا ته ِ آنرا گرفته و می رفتند. جای ما کجاست؟!

برادران مان در مصر و بحرین و دیگر کشورها، تشنه ی استفاده از تجربیات ارزنده ی انقلاب اسلامی ایران هستند. اما کجایند آن دستان پر محبتی که یاریشان دهند!

پی نوشت:

1-  بخشی از خطبه ه دوم نماز عید فطر 92  توسط امام خامنه ای:

مسئله‌ى دیگر، مسئله‌ى مصر است. ما از آنچه که در مصر میگذرد، نگرانیم. گمان وقوع جنگ داخلى در مصر، با کارهائى که دارد میشود، روزبه‌روز تقویت پیدا میکند؛ و این فاجعه است. لازم است ملت بزرگ مصر، نخبگان سیاسى، نخبگان علمى، نخبگان دینى در آن کشور بزرگ نگاه کنند به وضعیت موجود و ببینند چه عواقب وخیمى بر این وضعیت ممکن است مترتب شود؛ ببینند وضعیت سوریه را؛ ببینند آثار حضور مزدوران غرب و مزدوران اسرائیل و تروریستها را در هر نقطه‌اى که در آنجا تروریستها فعالند؛ ببینند این خطرات را. دموکراسى و مردم‌سالارى باید مورد توجه قرار بگیرد؛ کشتار مردم بشدت محکوم است؛ زبان خشن و زورِ گروههاى مردمى در مقابل یکدیگر، مطلقاً بى‌فایده است و حامل ضررهاى بزرگى است. از دخالت قدرتهاى بیگانه - آنطورى که الان مشاهده میشود - جز ضرر براى مردم مصر، چیزى به بار نخواهد آمد. گره مصر را خود مردم مصر باید باز کنند، نخبگانشان باید باز کنند؛ فکر کنند، عواقب وخیم و خطرناکى را که ممکن است بر این وضعیت مترتب شود، بسنجند. اگر خداى نکرده هرج‌ومرج به وجود بیاید، اگر خداى نکرده جنگ داخلى به وجود بیاید، چه چیزى دیگر میتواند جلوى آن را بگیرد؟ بهانه براى دخالت ابرقدرتها - که خودشان بزرگترین بلا براى یک کشور و یک ملت هستند - به وجود خواهد آمد. ما نگرانیم. برادرانه توصیه میکنیم به نخبگان مصرى، به مردم مصر، به گروههاى سیاسى، به گروههاى مذهبى، به علماى دینى، که خودشان به فکر بیفتند، خودشان اقدام کنند؛ اجازه ندهند به بیگانگان و قدرتمندان - که با احتمال قوى، سرویسهاى جاسوسى آنها در ایجاد این وضعیت بى‌دخالت نیستند - اینها باز بیایند دخالت کنند.

2- اصل 11 قانون اساسی:

به‏ حکم‏ آیه‏ کریمه‏ "ان‏ هذه‏ امتکم‏ امه‏ واحده‏ و انا ربکم‏ فاعبدون‏" همه‏ مسلمانان‏ یک‏ امت‏ اند و دولت‏ جمهوری‏ اسلامی‏ ایران‏ موظف‏ است‏ سیاست‏ کلی‏ خود را بر پایه‏ ائتلاف‏ و اتحاد ملل‏ اسلامی‏ قرار دهد و کوشش‏ پیگیر به‏ عمل‏ آورد تا وحدت‏ سیاسی‏، اقتصادی‏ و فرهنگی‏ جهان‏ اسلام‏ را تحقق‏ بخشد.

3- شهید بروجردی که ولایت پذیری ایشان همواره مرا به شگفتی واداشته است. و شهید مهدی رجب بیگی که در چندین عرصه ی انقلاب اسلامی در زمره ی تاثیر گذارترین جوانان پیرو خط امام محسوب می شود. فردی که خود به تنهایی یک نمونه ی کامل و کافی از جوان مسلمان انقلابی پیرو ولایت است.

4-در مواجهه با وقایع جهان اسلام دیپلماسی عمومی فعال نداشتیم

چرا هولوکاست ایرانی را توهم می گویند؟!!

شب گذشته در برنامه ی بسیار خوب راز، موضوعی مطرح شد که دامنه ی بسیار وسیعی دارد. و بر همین اساس هم مسائلی مطرح شد که همگی در ذیل همین مبحث قرار دارند. اما اگر به همه ی آنها بخواهم اشاره کنم، باید چندین پست برایش کار کنم. و به همین دلیل در این پست تنها به یک بخش بسیار دردآور آن اشاره می کنم.

واقعه ی هولوکاست ایرانی!

وقتی در سرچ گوگل در این خصوص جستجو کردم، بیشتر از آنکه به اصل این مطلب پرداخته شده باشد، در رد این ادعا کار شده بود. اما نکته ی جالب این مطالب در اینجاست که همگی تنها برای خاطر آنکه در خصوص "هولوکاست ایرانی" و یا کشته شدن میلیونها ایرانی در فواصل سالهای 1917 و 1919 مدارک کافی موجود نیست، اصل ماجرا را منکر شده و این واقعه را یک توهم می دانند.

در صورتیکه هیچگونه اشاره ای نشده که اگر این واقعه تنها در حد یک توهم است و واقعیت ندارد، پس چرا دولت بریتانیای کبیر اجازه ی انتشار اسنادش را نمی دهد؟

پیداست که این دوستان بدلیل نبودن اسناد کافی در این خصوص، نمی توانند آنرا به لحاظ تاریخی بپذیرند. اما آیا صحیح است که به جای پی گیری اسنادی که از انتشارشان ممانعت می شود، آنرا یک "توهم"  نامیده و بی تفاوت از کنارش عبور کنند؟

با توجه به سابقه ی تاریخی دولت بریتانیا، خود به شخصه نمی توانم تنها با پذیرفتن آنکه اسناد کافی موجود نیست، از این مساله عبور کنم و آن را دور از واقعیت بدانم.

برای من سوال است که چرا تا بحال این مساله به درستی پی گیری نشده؟ 

اصلا با فرض اینکه بپذیریم که این ادعایی بیش نیست، پس چرا برای اثبات این ادعا پس از گذشت بیش از 90 سال از این واقعه هیچگاه از بریتانیا برای توضیح آنکه در این سالها چه بر سر مردم آمده است، مطالبه نشده است؟

بر همین اساس در برنامه ی راز در شب گذشته پیشنهادی داده شد که یک نهضتی برای پیگیری این مساله از دولت بریتانیا به راه بیفتد تا با مطالبه ی دقیق حوادث سالهای مذکور در ایران واقعیت روشن شود.

اگر همانگونه که عده ای در ایران بیان واقعه ی هلوکاست ایرانی را تنها یک "توهم" (!) می دانند، و دولت بریتانیا را در این حوادث بی تاثیر و یا کم تاثیر می دانند ،و یا آنکه تعداد کشته شدگان به این میزان ذکر شده نبوده است، پس دلیلی ندارد که اسناد آن توسط دولت بریتانیا پوشیده بماند!

من از همه تقاضا می کنم که بیاییم و یک درصدی راهم برای صحیح بودن و حقیقت داشتن این ادعا( کشته شدن 9 میلیون ایرانی) بگذاریم. و با ایجاد یک نهضت مردمی مطالبه برای این حادثه از دولت انگلستان، پی گیری های لازم به انجام برسد تا حداقل اصل موضوع روشن شود.

اگر حقیقتا 9 میلیون هموطن ما طی این سالها  با مسئولیت انگلستان از بین رفته اند، آیا درست است که بی تفاوت از کنار آن عبور کنیم؟

در این صورت وظیفه ی تک تک ماست که به صورت جدی پی گیری کنیم. دولت بریتانیا باید پاسخگوی این جنایات هولناک در ایران باشد. و  حداقل آنکه از ذهن مردم ایران نرود که انگلستان، یعنی چه!

پی نوشت:

"...طی سال های 1917 تا 1919 ایران با وجود اعلام بی طرفی در جنگ جهانی اول، بیشترین آسیب را از این جنگ ویرانگر دید و در حدود نیمی از جمعیت کشور قربانی مطامع کشورهای بزرگ و استعمارگر آن دوران شدند. اسناد این قتل عام قریب به 10 میلیون نفری همچنان در ردیف اسناد طبقه بندی شده و سری انگلستان قرار دارد و این کشور هنوز هم از انتشار آن ها ممانعت می کند...."

بخشی از کتاب "قحطی بزرگ" نوشته دکتر محمد قلی مجد

سخنی در باب انتخابات


شاید بگویید که دیگر این کاری اضافی و بی جهت است اگر بخواهی درباره ی انتخابات سخن بگویی.

اما من آن موقع از تحلیل های عجولانه ، و بیانات ِاز روی عصبانیت و دور از تدبیر تعدادی از دوستانم به طور مثال در قطعه 26 و آهستان و دوستان دیگر دریافتم که بهتر است بیشتر به خود برای قضاوت کردن فرصت بدهم.

امروز که یک ماه و نیم از آن روز حماسه ای 22 خرداد 92 می گذرد، و دیگر از آن عصبانیت ها و اتهامات بی اصل و بی جا کمتر دیده می شود، لازم دانستم تا تحلیل خود را هم بنویسم.

انتخابی که در روز 22 خرداد ماه انجام شد، به بخشی از تاریخ پیوست؛ و تا همیشه امکان صحبت کردن پیرامون این انتخاب و علل وقوع نتیجه آن تا همیشه باز است.

قطعا می دانم این تحلیل من مطابق میل عده ای از دوستانم نخواهد بود. اما درخواست خاضعانه ی من از این دوستان این است که هیچگاه تصور نکنند هرآنچه که مطابق میل و تحلیل خودشان است، دقیقا همان صحیح است؛ پس دیگران هم باید همان را پذیرا باشند.

این را به این خاطر می گویم که بسیاری از دوستانم همچنان در حال روانه کردن کنایه ها، و همینطور نیشخند و تمسخر امثال مرا برای انتخابمان دارند. اما دلم می خواهد به آنها بگویم که تنها برای خاطر آنکه از شما کوچکتریم، نباید تصور کنید که پس نمی فهمیم یا نمی دانیم، یا اهل مطالعه و تحقیق و تحلیل نیستیم! که هیچکسی بار گناه دیگری را به دوش نمی کشد.

از منظر حقیر، شکست اصولگرایان در این انتخابات اخیر ناشی از یک اشتباه استراتژیک آنها بود. همانها که مدام ادعا می کردند بهترین متخصصان و مشاوران را در اختیار دارند و حتی سعید جلیلی و حامیان او را متهم می کردند که چرا اهل مشورت نیستند و حلقه ی مشاورانی در اطرافشان نیست.

اما حالا باید از خود این دوستان سوال کرد که خودشان با وجود دارا بودند مشاوران و ادعای اهل مشورت بودن، چگونه مساله ی به این مهمی و واضحی را متوجه نشدند؟!

(با وجود همه ی احترامی که برایشان قائلم) چطور شد که آنها نفهمیدند اقدامشان در سیاه نمایی دولت، در نهایت دامنگیر خودشان خواهد شد؟

چطور متوجه نبودند که اگر تمام فعالیتهای دولت را سیاه نمایی کنند، ناخدا آگاه مردم را اینطور تحریک کرده اند که برای خروج از این بحران (ساختگی که برای مردم ترسیم کرده اند) به کسی رای دهند که نماد تغییر شرایط فعلی باشد و نه به این برادران اصولگرایمان که در ظاهر تفاوت چندانی به دولت کنونی ندارند؟!

این یک مساله ی بسیار حائز اهمیتی بود که هیچیک از آقایان قالیباف و ولایتی و رضایی متوجه آن نبودند.

آنها باید به خوبی متوجه می شدند که اینهمه تاکید رهبری از مدتها قبل از انتخابات مبنی بر وجود نقاط قوت در دولت (کنار نقاط ضعفش) بی دلیل و بی اهمیت و بی جاو تنها برای خاطر دلسوزی برای دولت نبوده!

دوستان مان به همراه مشاوران شان اگر به شخص رهبری نه تنها به عنوان یک سخنران مذهبی که به عنوان یک راهبر نگاه می کنند، نباید اینقدر در تبلیغات شان ضعف ها را درشت نمایی می کردند. و نقاط قوت دولت را به باد فراموشی می گرفتند.

اگر به من اشکال می گیرید که این تحلیلم صحیح نیست، بسیار خوب،  نظر شما به روی چشم من جای دارد. اما لطفا به من پاسخ بگویید که چرا رهبری در تنها اظهار نظرشان در خصوص مواضع کاندیداها در طول روزهای تبلیغات، که بعد از انتخابات ایراد کردند،  تنها و تنها به مساله ی سیاه نمایی فعالیتهای دولت کنونی و همینطور اینکه این غربی ها هستند که اجازه نمی دهند مساله ی هسته ای حل شود، پرداختند؟!

این صحبتهای رهبری عظیم الشان به خوبی نشان دهنده ی اهمیت مساله ی سیاه نمایی ها در مواضع کاندیدا هاست!

البته از نگاه دیگر هم می توان این موضوع را بررسی کرد.

شاید این سه کاندیدای بزرگوار و مشاوران شان می دانستند که نتیجه ی سیاه نمایی فعالیتهای دولت، انتخاب فردی در جناح مقابل خواهد بود.

منتها به دلیل آنکه تصور می کردند در صورت منصفانه رفتار کردن و بیان نقاط قوت دولت در کنار نقاط ضعفش، فردی جز سعید جلیلی رای نخواهد آورد، به همین دلیلی دچار دستپاچگی شده و غیر معقولانه رفتار کردند.

زیرا اگر نقاط قوت دولت هم به خوبی بیان میشد، آنگاه هموطنان فهیم مان  خوبی ها و اشکالات را در دو کفه ی ترازو گذاشته و در نهایت به کسی رای می دادند که دارای همین نقاط قوت بوده و آنها را ادامه دهد در حالیکه سعی نماید نقاط ضعف را نیز برطرف نماید.

و این فرد هم در این سو فردی جز جلیلی نبود.

به همان میزان که نماد تغییر هم دکتر دوحانی بود.

در هر صورت در این مدت، انواع حرف و طعنه و ناسزا ها بود که روانه ی آیت الله مصباح و دکتر جلیلی و حامیان شان میشد. که گرچه از منظر من، فرصت بسیار خوبی هم بود. به دلیل آنکه فرصت پیش آمد تا بیشتر فکر کنم و زوایای دیگر اندیشه ی خود را بکار بگیرم تا حقیقت برایم روشن گردد.

اما من با تمام وجودم دست تک تک دوستانم را به هرآنکه رای داده اند، می بوسم!

نه تهمت می زنم و نه ناسزا گفته و دیگران را برای انتخابشان سرزنش می کنم. زیرا به خوبی می دانم که حق چنین کاری را ندارم. و اگر اینگونه باشم در حقیقت به حقوق آنها در حق اختیار برای انتخاب کردن تجاوز کرده ام!

اما از دوستانم می خواهم بخصوص با توجه به بیانات رهبری عزیز در خصوص سیاه نمایی های برخی کاندیداها در مناظرات(که بیشترین تاثیر را در بین مردم برای انتخابشان دارا بوده است) به جای متهم کردن این و آن ، کمی بیشتر به مواضع کاندیداهای دیگر(آقایان قالیباف و ولایتی و رضایی) بیاندیشند. آنوقت به خوبی درخواهند یافت که علت شکست اصولگرایان را نه در دیگران که در خود کاندیداهای اصولگرا باید دریافت!

پی نوشت:

ممکن است دوستان بگویند که شما میگفتید ما شکست نخوردیم، پس الان چطور از شکست اصولگرایان می گویید؟

باید بگویم ما هیچگاه نگفتیم که شکست به این معنا نخوردیم! بلکه حرفمان این بود که این شکست برایمان طعم و بوی باختن و مرداب شدن ندارد. هدف ما هدف بزرگتریست که در راستای این هدف هر تلاشی که انجام بدهیم در نهایت منجر به پیروزی خواهد شد، گرچه حتی چندین سال طول بکشد.

کاش کمی عادل تر بودم...

یکی از آن اتفاقاتی که در زندگی برایم پیش آمد و لازم بود تا یک تصمیم فوری برایش بگیرم؛ و پس از اتخاذ تصمیم،  به شدت از آن پشیمان شدم، این بود که قرار شد برای یکی از دوستانم که بضاعت مالی لازم را نداشت، لباسی را به عنوان عاریه بدهم.

لباس مورد نظر، شکیل و زیبا و البته تقریبا گران قیمت بود. و تنها یک بار به قدر دو ساعت استفاده شده بود.

این دوست عزیزم هم به دلایلی به شدت نیازمند استفاده از آن بود.

پیشنهاد به امانت دادن لباس، از خودم بود. آن دوستم هم البته قدری با اکراه پذیرفت. اما وقتی با خانواده ی خود مشورت کرد، نظر خانواده اش این بود که تنها در صورتی به او اجازه خواهند داد که لباس مورد نظر را بگیرد که صاحب لباس (یعنی بنده) راضی بشود آن را به بفروشد.

اینجا لازم بود تا همان تصمیم را بگیرم؛و گرفتم.

به دلیل آنکه می دانستم خانواده ام مخالفت خواهند کرد، پیشنهاد فروش لباس را قبول نکردم. شاید هم بیشتر به خاطر آنکه تصور می کردم این لباس بعد ها لازمم خواهد شد و برای خریدنش ناچار خواهم بود هزینه ای چند برابر بیشتر از قیمت فروختنش پرداخت کنم!

و همین مخالفتم با فروش لباس، باعث شد که دوستم نتواند از لباسی که به استفاده اش نیازمند بود، سود ببرد.

امروز حدود یک سال از آن ماجرا می گذرد! و آن لباس در تمام این یک سال، دیگر به دردم نخورد و مورد استفاده برایم نداشت. به جرئت می گویم که از این پس هم دیگر هیچ مورد استفاده ای برایم نخواهد داشت!

همین بلااستفاده ماندنش مرا متوجه اشتباهم کرد! باید می فهمیدم که این لباس، درست از همان لحظه ای که پیشنهاد عاریه دادنش به ذهنم خطور کرد، دیگر روزی من نبود!

وقت آن رسیده بود که ازش بگذرم! و من نگذشتم...

امروز با خود فکر میکنم، چقدر فرق است بین من و آن بزرگ بانوی دو عالم(س)، حتی در همین موارد بسیار کوچک!

بانویی که لباس عروسیش را در همان روز عروسی، و درست در همان وقتی که نیاز به استفاده از آن داشت، به دیگری بخشید و با لباسی معمولی در مجلس عروسیش حاضر شد.

هنوز ندانستم و نفهمیدم او(س) را که گفت: الجار ثم الدار 1

همین تفاوت است که تنم را به لرزه می اندازد!

چطور می توانم دم از عدالت بزنم وقتی، حتی از لباسی که شاید و شاید در آینده ممکن بود به دردم بخورد، نتوانستم بگذرم؟!

هر چیزی که در دستان توست، از تلفن همراه و خودکار و کتاب و دفتر و لباس گرفته، تا ماشین و خانه و هر چیز دیگری که مالکیتش را خدا به تو سپرده، اگر نتوانی به وقتش از آن بگذری، بدان که هنوز نتوانستی عدالت را در وجود خودت محقق کنی! چه رسد به آنکه طالبش باشی!

خدایا!

چقدر فرق است بین منو آن منی که تو می خواهی باشم!


پی نوشت:

1- حدیثی از حضرت زهرا سلام الله علیها که فرمودند: اول همسایه، بعد خودت!

در همین مضمون نوشته شده:

در فهم عدالت

عاشق این خط شکنی ها هستم