نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

مستضعف + بورس = 2(مستضعف)

مرد میانسال، خوشحال و آرام ، قلم بدست در گوشه ی اتاق پشتی، بدور از سروصدای بازی بچه ها،دفتر حساب و کتابش را ورق زنان، فکر می کند.

- این ماه هم اگر خدا کمک کند مریض نشویم و مهمانی هم نگیریم ، پولمان جور است. فعلا با همین یخچال نیم سوز سر می کنیم و خرید پالتو و کاپشن فرشاد و فائزه را هم به سال بعد موکول می کنیم، دلشان را با دوتا بستنی می خرم؛ بچه ها زود راضی می شوند...

در عوض با سود سالیانه ام، برایشان هرچه بخواهند، فراهم می کنم.

صبح روز 25 روز بعد، مرد برگه ی مرخصی ساعتی بدست از محل کار خود بیرون می رود و ساعاتی بعد، با چهره ای گشاده و البته کمی نگران و مضطرب، پاکت های دستش را یک به یک برانداز کنان وارد نگهبانی اداره می شود و لحظاتی بعد خنده ی آقای نگهبان که تبریک گویان سراغ شیرینی را می گیرد، دلهره و تشویش مرد را فرو میریزد و طنین آرامشی بر جانش سایه می اندازد.

چهره ی درهم و پریشان مرد گوشی تلفن بدست، از شنیدن خبر اخراج برادر کوچکترش در آستانه ی پدر شدن، و طنین صدای غمگین و خسته ی پدر از پشت تلفن، در فردای همان روز نشان از این بود که آرامش دیروز مرد، چندان به طول نینجامیده...

- آخر چرا اخراج شده؟ نکند کم کاری می کرده؟ صبح ها دیر می کرده ...

- من که از این چیزها سر در نمیارم. صاب کارشان گفته سهام کارخانه پایین آمده و دارند ورشکسته می شوند؛ نصفی شان را بیرون ریختند. می گویند نمی توانیم حقوق بدهیم....

 نکند سهام تو هم اینطور بشه و پول از دستت برود...

- نه پدر! نگران نشوید. کارخانه ی سهام من نوپاست. شاید حالا حالا ها طول بکشد تا کارش بگیرد. اما وقتی بگیرد، می گیرد. دوست خودم در هیئت مدیره اش عضو هست. یک جوان خیلی پرکار و پر جنب و جوش؛ اهل دروغ هم نیست. می دانم که او و دوستانش کارخانه را خیلی زود سرپا می کنند.  وقتی کاربلد باشی و اهل تلاش، اصلا کار به آنجاها نمی رسد که بخواهد سهامش پایین بکشد...

اینها که سهامشان اینطور میشود، کار بلد نیستند...

من سود صبرم را می گیرم. مطمئن باشید.

مرد، به دوستانش باور داشت. و آنان نیز به کار خود.

اما امروز که ده سال می گذرد، مرد همچنان با همان یخچال نیم سوز خود سر می کند. و هنوز هم امیدوار است که روزی بشود آنچه که سالها پیش در سر می پروراند.


داستان برگرفته از مطلب وبگاه اقتصاد اسلامی منتشر شده در باشگاه استراتژیست‌های جوان

پیاده روی طریق الحسین! ضد ایندویژوالیتی ، ضد بورژوایی ، ضد اضطراب ، ضد رفاه ، ضد لسه فر ، ضد مصرف زدگی، ضد لیبرالیته!

اینروزها لابلای شبکه های اجتماعی که گذر میکنی، دیگر کمتر از آن همهمه و شلوغی پست ها و نوشته های پی در پی و پراکنده می بینی! 

تا همین پیش پای شما بود، هفته های قبل! برای ساعاتی که در دنیای سایبری گذر می کردی و از هر دری چند جمله ای می شنیدی و می دیدی و کامنتی هم گهگاه می گذاشتی و آخر سر خسته و نالان گویی که سنگینی یک کار روزانه را پشت سر گذاشته ای برمیگشتی به دنیای خودت!

و سر شب بر بالین، با خود می گفتی، آخر مرا چه به اینهمه حدیث نفس! 

آری حدیث نفس! انگار همه تشنه ی گفتن ند؛ همه می خواهند بگویند. یک چیزی بگویند. غافل از آنکه نه این حرفها تمام شدنی ست و نه این دل بدین طریق سامان گرفتنی!

و تو می ماندی و دلهره ی این دل و نوای غمگین اما دلنشین کجایند صاحبدلان!

صاحبدل! چه واژه ی غریبی ست میان اینهمه شلوغی ها!

کدام دل؟! دلی که سکوت می خواهد، دلی که نجوای یار می خواهد، دلی که طریق یگانه و یکتا و بی همتا میخواهد! 

دلی که به توحید می خواند!

در سیر تاریخ تمدن ها، نظر فلاسفه برآن است که تمدن ها بعد از رسیدن به رفاه طلبی و لذت جویی، به یکباره متلاشی میشوند.

 رفاه بیشتر، کار بیشتر می طلبد. سالهاست که تمدن غرب ، تمام قد در رفع نیازها و حوائج عمدتا رفاه گونه ی ملتهای خود هستند. حتی دولتهایی تشکیل شده به نام دولت رفاه!

اما این تمام قصه نیست! کسی دیگر ناگزیر از پذیرش این حقیقت نیست که آن رفاه و آسودگی، و زندگی بورژوایی جوامع پیشرو در علم، هماهنگ با آرامش روح و جانشان نبوده است.

 طریقی را برگزیدند به نام آزادی : لسه فر ؛ یعنی بگذار هر چه می خواهند بکنند!

و این آزادی نه آزادگی از قیود بهیمیت انسانی، که آزادی نفس بود. بگذار هرچه نفس می خواهد بکند!

و نفس کرد، تمام آنچه را که می خواست و شد امروز دنیای کناری مان! ظاهری زیبا و باطنی درهم شکسته!

خانواده های متلاشی! زنان بی سرپرست! مردان هرزه! کودکان بی پدر و بی مادر ؛ و تنهایی و تنهایی و تنهایی...

اضطراب (Anxiety) و تفرد (Individualiti) جزو لاینفک انسان محصول فرهنگ لیبرالیته ی لسه فر است. انسانی که در زندگی بورژوایی خود همه چیزش فراهم است جز دلی آسوده و آرام!

و باز این تمام ماجرا نیست. چراکه همسایه از گزند همسایه ی خود ناگزیر نیست!

حقیقتش، زندگانی ما نیز آنقدرها بهتر از همسایه ی فرنگ مان نیست.

ویروس مهلک مصرف زدگی و رفاه طلبی و تفرد و... چند صباحی ست بر مردمان این دیار رشید ما نیز سایه انداخته.

در هیاهویی که عده ای دلبند رفاه طلبی بودیم و عده ای دیگرمان در این سو و آن سو سعی در کنار زدن این سایه ی شوم بودیم، ناگاه عشق، اذن میدان طلبید!

آری! عشق حسین، عقل می بخشد!

عشق و عقلی که از آدمهایی تنبل و تن پرور و بی حوصله و  رفاه ضده و مصرف ضده و منفعل ما، سالکانی دلسوخته و پیاده و پا برهنه می سازد! نه فکر خوراکند ؛ نه در فکر جای خوابند ؛ نه در فکر کفش های با قیمت گزاف ند، نه در فکر درس و زن و بچه و سرما و داعش و...

عشق حسین است، چه ها می کند!

میلیونها انسان، در این دنیای امروز در تمدن های رفاه زده، پابرهنه عزم طی این طریق می کنند! چه می توان نامیدش به جز معجزه ی عشق الله، ظهور کرده در جان حسین، خروشیده در دل میلیونها انسان!