نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

بورس = قمار

آقای کشیش، به روایت جورج اورول در رمان دختر کشیش، بخش اعظم درآمد و مواجب خود را صرف خرید سهام می کرد. 

نکته ای که ساعتها مرا به فکر واداشت، این توصیف بعد از شرح انواع سهام های خریداری شده ی آقای کشیش بود:

او (کشیش) قمارباز با احتیاطی بود.

البته به خرید و فروش سهام به عنوان قمار نمی نگریست بلکه امیدوار بود که از این طریق بتواند ثروت هنگفتی به چنگ آورد.

He was an inveterate gambler. Not, of course, that he thought of it as gambling; it was merely a lifelong search for a good investment.
ایمان آبکی مسیحیت، که در وقت فقر و نیاز و عمل به هیچ کار نمی آید، تمام آن چیزی بود که او در این داستان بلند فلسفی قصد بیانش را داشت.

اما نویسنده که یک روشنفکر منتقد است، در همین فراز رمان خود، فلسفه ی بورس را  قمار می داند، ولو آنکه سهامدار، خود متوجه نباشد که یک قمارباز حرفه ای شده است.

در بیان اورو ِل، آنکس که قماربازی خود را در بورس نفی می کند، کشیش، یعنی نماد تحجر است.

کودک که بودیم، افکار بزرگی داشتیم. 10 سال بیشتر نداشتم، برایم سوال بود که اگر قمار در آن ورق بازی های فراموش شده خلاصه می شود و ربا هم در آن آدم های ضعیف و خوار در گوشه ی بازار، پس چرا خدا اینقدر بزرگش کرده است.این مسائل پیش پا افتاده چرا اینقدر برای خدا مهم شده است!

راستش را بخواهید، در دلم میگفتم خدا شلوغش کرده است!

حال، دانستیم که ربا و قمار، بند بند وجودمان را به چنگ درآورده و خلاصه ی همه ی آن چیزی ست که معاش یک دنیا را می چرخاند.

حالا که بزرگ شده ایم،می خواهند که کودک بشویم و چشم بر حقایق ببندیم.

هنوز هم کسی نمی پذیرد که بورس، همان قمار ترتمیز و آبرومندانه است.

بورس‌بازی با طمع قمار؛ بررسی سازوکار بورس اوراق بهادار

پی نوشت:

بخش انگلیسی، انتهای صفحه ی 16 کتاب A clergymans daughter نوشته ی George orwell

و بخش فارسی، انتهای صفحه ی 41 رمان دختر کشیش، در ترجمه ی مهدی افشار.

انقلابیون کارآگاه گجتی!

سرچشمه ی عظیم معدن طلا در دستان معدنچیان تنبل!

نمی دانیم ، لابد در روزگار دور گاهی که جمع می کردند بندگان مومن خدا را تا اعانه برای ساخت مسجد گردآوری شود، میگفتند ما که سواد چیدن آجرها روی هم و ساخت گنبد و گلدسته و محراب را نداریم، پس چگونه کمک به مسجد بدهیم. کمک به مسجد را امام جماعت و معمارش بدهد. ما که تخصص این کارها را نداریم. ضمنا، مگر مردم در خانه هایشان نماز بخوانند، چه می شود؟ آسمان به زمین می رسد؟ تنتان می خارد که در سودای داشتن مسجدید!

کمک به ساخت مسجد و مدرسه و بیمارستان و... را باید امام جماعت و معلم و طبیبان بدهند. این چیزها که به ما ربطی ندارد!

شاید خنده تان گرفته باشد. دلتان همیشه شاد.

آری خنده دار است اگر  بدانید در همین روزگار خیلی پیشرفته ی ما که دختر به کمتر از لیسانسه ها نمی دهند، منطق مردمان سواددوست ما همین است.

***

اگر بسیجی در میان توده های مستضعف و مستکبر، ترازی برای خود دست و پا کرده است، نه از برای پوتین و لباس خاکی و سنگر کیسه شنی و...  که برای اصل کلیشه شکنی و خط شکنی ست.

روزگاری کلیشه ها رابطه ی بی چون و چرا با ابرقدرتها بود و روزگاری ایستادن برابر عالم در قالب عروسک خیمه شب بازی ابرقدرت ها ( بخوانید بعثی ها)و روزگاری به نوعی دیگر! امروز هم کلیشه ها در لباسی دیگر!

ای شما! ای تمام عاشقان هرکجا! یک سوالی دارم از حضورتان!

آنقدری که رایانه ی خانگی پنتیوم وان رفیق مان که روزگاری در پشت همین رایانه ها می نشستند و از عظمتش حیران! اما امروز که کهنه و قدیمی و بدردنخور و عدم بروز رسانی اش تعجب برانگیز است، از کهنگی و پوسیدگی افکارمان نیز متعجب می شویم؟!

ای شما! ای تمام عاشقان هرکجا!

امام خمینی(ره) یک نفر بود. امام خامنه ای و شهید مطهری و دیگران نیز هر کدام تنها یک نفر!

سبزی فروش و بقال و بنا و معلم مدرسه و اعلامیه پخش کنان و دیگر فعالان انقلابی نیز هر کدام یک نفر!

همه هر کدام تنها یک نفر! اما هر یک نفر در جای خودش همانی بود که می باید.

امام خمینی یک نفر بود و دیگران انبوه یک نفر هایی که قلبشان باند فرودگاه او...

نه امام بقیه بود و نه بقیه امام.

هر کسی به جای خود و در جای خود بود و اینگونه شد انقلابی بی سابقه در تمام طول تاریخ بشر!

باور این نکته چندان دشوار نیست. اما خنده دار است که سخت ترین کار امروز همین است.

بقبولانی به همه که هر کدام شما در جای خود باشید.

بار ِ به روی دوش خود را از امام جامعه خواستن، خطایی کودکانه است که امروز همگان دچارش شده ایم.

من نامش را می گذارم منطق کارآگاه گجتی! امام را در جایگاه کارآگاه گجت دیدن!

چگونه؟

در مدت 18 روز ، کامنتی (1) روانه ی بیش از 2000 وبلاگ بچه مذهبی های سایبری نمودیم. کلیشه ی امروز را یادآوری کردیم و اقتصادی که چه پاک و چه آلوده اش، با جان مردمان میهنمان از نوزاد تازه متولد شده تا پیران 80 - 90 ساله عجین گشته و همه ی حالات و سکناتشان نمود پیدا کرده.

اقتصادی که آشکار و پنهانش مملو است از گزاره های ضد دینی و ضد قرآنی.

از همه خواستیم هریک به میزان توان خود تکانی داده و قدمی بردارد، اندک کسانی، لطف کرده و همراهی مان کردند. بیشترشان اما توجهی نکردند و آنها هم که کلی اندیشه کردند، پاسخ گفتند که:

-ما که اقتصاد نمی دانیم. به آنهایی بگویید که می دانند.

-رهبری خودشان اقدام می کنند. اگر نه، پس یعنی همین اقتصاد لیبرالی فعلی متناسب مان است. کاسه ی داغتر از آش نشوید لطفا!

-اصلا مگر اسلام هم اقتصاد دارد؟

و...

آنهایی که انقلاب کردند، انقلاب می دانستند؟ بسیاری از همین پابرهنگان ِ بی سواد و کم سواد، حتی دینشان هم ناقص بود. اصلا آنها را چه به بزرگترین انقلاب تاریخ که دست بر قضا اسلامی هم بود!

مگر چند تایشان دقیقا باور داشتند که امروز کارشان به تقابل مستقیم با ابرقدرتها می کشد؟!

تصورش را بکنید پدران و مادران مان می میگفتند: مگر ما متخصص انقلابیم! کسانی که می دانند انقلاب چه است و اسلام دقیقا چه می گوید، خودشان بروند انقلاب کنند!

منطق بنی اسرائیلی!

به پیامبرشان گفتند: تو با خدای خود بروید بجنگید و شهر را پس بگیرید.بعد ما می آییم.

امروز ما می گوییم همگام رهبر خود ایستاده ایم!

ایستادگان ِ نشسته و دست روی دست گذاشته!

مگر همه ی کسانی که کمک مالی و جانی و آبرویی و... به ساخت مسجد و مدرسه و بیمارستان می کنند، معمار و امام جماعت و معلم و پزشک هستند؟

هرکسی به میزان توان خود!(2)

برای بنده هم بسیار گنده است واژه ی  تولید کننده ی نظریه ی اقتصاد قرآنی!

آری! امام خمینی نیستم؛

اما توزیع کننده که می توانم باشم. همان اعلامیه پخش کن! اصلا می توانم برم و بخوانم تا ببینم که قرآن، این تنها مدعی صف آرایی برابر غول بی بدیل اقتصاد جهان، چه برای گفتن دارد! قرآن خودمان است. همانکه برای بی سوادترینی چون بنده تا باسوادترین آدمها حرف برای گفتن دارد!

آری حرف برای گفتن دارد و برای گوشهایی که بخواهند بشنوند...

انقلابیون عزیز! خواهش میکنیم بیایید در سی و هفتمین فجر پیروزی، منطق تنبلی و کاراگاه گجتی را بگذاریم کنار!

بسیارند کلیشه ها و بت هایی که باید بشکنند... باید بشکنند!

اصلاح این اقتصاد آلوده ی لیبرالی ِ ضدقرآنی، که چنبره به آب و نان همه ی مان زده است، مجاهدتی لااقل 40 ساله می طلبد!

هرکس، به قدر توان خود!

انقلاب عظیم اقتصاد اسلامی در راه است!

پی نوشت:

1- محتوای کامنت مطروحه را که به بیش از دو هزار وبلاگ ارسال نمودیم، در اولین کامنت این وبلاگ با نام دوستدار اسلام بخوانید.

2- وقتی میگوییم هرکس به توان خود، یعنی هرکس در جای خود، نان و آب مصرفی اش ر اصلاح کند. که اتفاقا آن نیز مجاهدتی همگانی و انقلابی در قواره ی انقلاب اسلامی می طلبد. پس فرق دارد با اینکه بگوییم آمپول زن عمل جراحی کند و سینماگر قطعه ی خودرو تولید کند!

خدا هم برای آقازاده ها پارتی بازی می کند

خون آقازاده، رنگین تر است!

پس اینگونه خدا هم برای آقازاده ها پارتی بازی می کند.

به خون پاکش برکت می دهد.

یخ میزند و دستپاچه می کند سپاهیان شیطان را.

17 حرامی هلاک شده به پای مومنان حقیقی می ریزید.

آری، خون آقازاده این چنین می کند.

اینروزها، همه ی زندگی هر جهادگر مومن، بوی عطر دل انگیز جهاد مغنیه را می دهد...

همه جا سر می کشد. حتی در رویای شان.

آقازاده ها را چنین وسعت می بخشد خدای باری تعالی!

به پهنای قلبشان!

اینروزها جهاد مغنیه خودش است. از کالبدش که رها شد، به وسعت قلب پهناورش همه جا را فراگرفت.

اول فرود آمد بر جان هر جان آزاده ای.

و امروز، با اشارتش آتش به جان دل اهریمن بپاکرد.

آری! خدا هم آقازاده ها را تحویل می گیرد. خودش خونشان را ضامن می شود...


ای کاش این را آقا زاده های ما نیز می دانستند...


راستی، چرا خدا آقازاده های هم میهن ما را تحویل نمی گیرد؟

و راستی که چقدر ما بی برکت شده ایم!


پی نوشت:

-تقدیم به تمام آقازاده های به علاوه ی تقوا! گرچه که بسیار انگشت شمارند...

-شهید الله دادای هم پیام انتخابات را نگرفته بود؟