نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

قمار ِ نیم پز (عسلی) !

از آن دست آدمهای پرخوری بود که حال روزه گرفتن ندارند.اما نمی خواست ننگ روزه خواری را هم به جان بخرد.
آن اوایل که تازه به تکلیف رسیده بود، تمام مسافرت های سالش را نگاه میداشتند برای ماه رمضان. از این شهر به آن شهر.هرجا کمتر از ده روز!
آدم ِ کار بدردبخور هم نبودند. مانده بودم چطور از پس اینهمه خرج و مخارج برمی آمدند...
بگذریم. از آن زمان خیلی سال می گذرد.
****
چند روز قبل دیدمش. بزنم به تخته، مردی شده برای خودش.شرکتی زده. عجب دم و دستگاهی، بروبیایی دارد بیا و ببین!
 میگفت، ساده ست. شرط می کاریم ، ریسک می خریم و سرمایه درو می کنیم.
ترسیدم.فکر کردم قمار می کند. خلاف می کند.
اما نه!
زرنگ تر از اینها بود که ننگ قماربازی را به جان بخرد.
فقط قاعده ی بازی را عوض می کند. یک جوری می پیچاندش. تا سودش سرجای خود باشد، و عجالتا خلاف شرع هم نباشد.
بخشی از مبلغ شرط را پیش پیش می گیرد. اگر شرط انجام شد، دو برابرش را برمیگرداند. اگر نه هم که هیچ، برده است.
اسمش را می گویند بیمه.

داستان کوتاه
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد