نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

دست های خالی

دست بسته و پر به لقای معشوق دویدن که عزا ندارد.

مردی گرت است، دست خالی ِ خود نظری و سوز!

ولله دست های بسته ی صالحینی که عند ربهم یرزقونند، گریه ندارد!

چشم سر بربند و چشم دل باز کن تا که آن بینی. هرآنچه نادیدنی ست، آن بینی...

و می بینم شان با همین دستان بسته و غیظ نگاهشان.

شرم دارم و سر به زیر افکنده... اما می خوانم فریادهای بی صدایشان...

بعد از ما، چه کردید برای اسلام!

خواب و خوراک و درس و آرامش، و امان ناموست...  نبود از صدقه سری اسلام؟

حالم دگرگون است. می نشینم پای این رفیق همه چیزدان و بی خدای خود و گشتی میزنم لابلای صفحات بی خدای مجازی...

« عادل پیغامی، استاد دانشگاه امام صادق (ع) افزود:

... نظام بانکی که به اعتقاد بنده سیاه‌ترین بخش اقتصاد ایران است سال‌هاست اقتصاد ایران را مدیریت می‌کند و اگر بررسی کنیم میزان فساد در نظام بانکی به اندازه ۵ درصد گردش مالی بانک‌ها نمی‌شود؛ بنابراین نباید اصل اقتصاد ایران را خراب کنیم.»

منظورش از خراب نکردن اصل اقتصاد ایران، این است که هی رابرا نگویید این رباست و غیر! ومثلا تمام اینهارا گفت تا برسد به اینکه تحریم آنچنان هم تاثیر در اقتصاد ایران نداشته است.

نمیدانم بخندم یا بگریم!

تحریم کیلو چند آقای پیغامی؟!

بلاخره شب می رود و روسیاهی می ماند برای زغال. این دولت هم وقتش تمام می شود و مذاکرات هم تکلیفش روشن!

ولی همیشه ی روزگار تکلیف شما سیاه است!

مردی، از خود اقتصاد بگو اقای اقتصاد ِ امام صادق! که به تعبیر امام خمینی (ره) "این لیبرال های خود فروخته" بزرگترین مصداقش خود شما هستید!

شمارا بخدا، جایی نگویید ولایی هستید!

ولله که نیستید.

...این اقتصاد آدام اسمیتی ، اقتصاد دیکتاتوری!  (کلمات تکان دهنده ی امام خامنه ای- در دیدار با دانشجویان دانشگاه کرمانشاه)

راستی، می دانید که ! همه ی آبرو و اعتبار علم لیبرالیستی ِ خودفروخته ی اقتصادی که بنام امام صادق درسش را میدهید، به آدام اسمیت است.

یک امام صادق (علیه السلام) و آن شکوه کرسیه های نظریه پردازی و چندین هزار دانشجو که نمی دانم در آن وضعیت او این چندین هزارنفر را از کجا جمع کرده بود و آن تفقه عظیم که زنده کرد فقه جعفری را. و امروز اسلام هر چه دارد به پاس همین فقه جعفری ست...

راستــــــــی، ما یک دانشگاهی هم این نزدیکی ها داریم به نام او.

 بزرگ استاد اقتصادش، راس راس راه می رود و بی هیچ شرمی فریاد می کشد: این نظام بانکداری پَست هست، ولی مهم هم هست! خیلی مهم. آقا تمام فسادش 5 درصد هم نبوده!!!

حالم از خودم بهم می خورد. و دلم می سوزد. نه برای آن دستان بسته! برای انبوه پدرها و مادرهای حزب اللهی که کلی خوشحالند فرزندشان رفته دانشگاه امام صادق (ع) و علم امام صادق پسند می خواند.

ولله دلم برای اینها می سوزد!

بزرگ استاد دانشگاه امام صادق(ع) می گوید : ربا بد هست، ولی مهم است. نباید خرابش کرد. نباید کنارش زد. فقط 5 درصد اشکال دارد. بقیه اش خوب است.

مشروب، همان یک قلوپ اولش حرام است. بقیه اش حلال آقا حلال!   پر کن پیاله را!

***

همانآنی که نخستین بار بانک ساختند گفتند ؛ بارها گفتند :

 این دقیقا همانی ست که در تورات گفته: به یهود حرام است و به غیر یهود حلال!

بلاخره رباخوار یک میز کاری باید داشته باشد دیگر. میزکارشان نامش بـَــنک بود. و وقتی اولین ساختمان رباخواری تاسیس شد، نامش را از همین میزها گرفتند و گذاشتند بانک!

***

آیا همه ی شأن کرسیه های نظریه پردازی امام صادق (ع) تنها همین بود که مردم احکام وضو و خمس و زکات را بدانند و بس؟!

مسخره نیست که بگیم نماز و وضو وحج و خمس برای فقه جعفری!

اقتصاد و سیاست و دانش و همه علوم دیگر ، هرچه که در آنسوی زمین طراحی کردند، همان! ولو اینکه حتی ربا باشد؟!

خودت خنده ات نمی گیرد آقای عادل پیغامی و همه ی اساتید اقتصاد دانشگاه امام صادق (ع) و ...؟

ربا و قمار به بچه های از همه جا بیخبر ِ مردم درس می دهید به نام امام صادق (ع) !

شرم بر همه ی شما! شرم بر شما!

***

طنین فریاد بی صدای غواص ها هنوز در گوش جانم می پیچد:

وقتی جواب مارا نداری؛ جواب خدا و سر بریده ی حسین (ع) را چه می خواهی بدهی!

و من با خود می گویم! برای امام صادق (ع) هم جوابی نداریم!

رویای آزادی!

روزگاری بر مصرقدیم، فراعنه بر جان و مال مردم خدایی می کردند. مردمان را از بردگی فرعون گریزی نبود. طبقه اشراف، برده های باکلاس؛ سایر مردم برده های بی کلاس!

حاج آقای همسایه ی تازه از سفر حج برگشته مان تعریف می کرد.در میهمانی ولیمه اش. و چقدرهم راضی وخشنود بود که در عصر مالکیت هرکسی بر نفس و مال خود زیست می کند. اسمش را میگفت: عصر آزادی!

هنوز حرف حاج آقا به آخر نرسیده، یکی از میهمانان حاضر در جمع ادامه داد:

ــــ بگذریم آقا! چقد همه چی همینطور فرتی گرون میشه. لامصب ترمز هم نداره.

همسایه ی تازه دامادمان میگفت.

و دیگری گفت:

ــــ ای بابا! بازهم تو رفتی سرخونه زندگیت. منو بگو که جوون تحصیلکرده 27 ساله ام سرمایه شروع زندگی نداره.

ــــ آقا پول نداشته باشی، یه بطری آبم دست آدم نمیدن؛ چه برسه به زن.

ــــ آره. پسر منم میگه برام زن بگیر. میگم آخه من چه جوری برم درخونه ی مردم بگم دخترتونو بدید به پسر سرباز ِ بیکار ِ من.

ــــ تا الان بیست میلیون برای جهاز دختر عقدکرده ام خرج کردم، هنوز هم خیلی چیزاش مونده. نه که عزیز دردونه ی باباست؛ هرچه می بینه میگه بخر.

ــــ پسرم میگه، بابا پس این ماشین قراضه تو  کی عوض می کنی. بهش می گم تو یه ده میلیون وام برام جور کن، من زودی عوضش می کنم.

ــــ هی میگن بچه بیارین، بچه بیارین. آخه کی خرجشونو بده. همین یه ماه پیش دو میلیون دادم دوتا تبلت برا این دوقلوهای وروجکم گرفتم. دو ماه دیگه هم خسته میشن باز یه چیز دیگه می خوان؛ منم مجبورم بگیرم.

ــــ حالا تو اینو میگی؟! من یه کاپشن شلوار برا بچه ی یه ساله ام گرفتم شده دویست تومان! همین هفته ی پیش یه کوچولو سرماخورده بود، صد هزارتومن فقط پول داروهاش شد. خرج بچه زیاده آقا زیاد...

ــــ و...

هرکس از میان جمع، چیزی میگفت.

برخی چنان از بی پول دم می زدند که پنداری روزی یک عالم را خود متقبل شده اند!

 ترازوی خیالم سبک سنگین میکرد. سهم خدا از زندگی مان ؛ و سهم پول را!

و سهم مان از آزادی؛ که به گمانم کمتر اگر نباشد، بیشتر هم از مردمان برده ی عصر فراعنه نیست.

فرعون، هنوز همان فرعون است. فقط مصرش بزرگ تر شده.

پول، مارا برده ی خود کرده است.

پی نوشت:

رزق(از ناحیه خدا) - انفاق (از بنده) - برکت (از ناحیه خدا) ، چرخه ی اقتصاد موردنظر اسلام است.

در اقتصاد غیر اسلامی، پول و خرید دو گزاره ی اساسی ست. و خدای رزاق، گزاره ی گمشده و فراموش شده ی آن! 


داستان کوتاه

غلام حلقه به گوشش نخواهم بود!

به قدر پولی که همراه داشتم، هرآنچه دیدم و خواستم، خریدم.

میانه ی راه، دست در جیب خود که بردم، یک اسکناس کوچک مانده بود. بد به دلم افتاد... بیشتر دکان ها را هنوز سرنزده بودم. حیفم آمد، چقدر چیزهای خواستنی می توانست آنجا باشد که دیگر دستم بهشان نمی رسید.

چشمم سیر نشده بود، میخواست ببیند؛ تماشا کند؛ حظ ببرد.

ناگاه، فریاد نهیبی از جیبم بلند شد و بر چشمانم فرود آمد که دیگر بس! چشمان بی نوایم، ناگزیر باقی راه را بسته طی کردند. بسته و سرشکسته.

دلم شکست؛ بغضی گلویم را می فشرد.چرا من اینقدر حقیرم. چرا جیبم مرا خوار کرد...؟ همه از چشمان بسته ام فهمیدند پولم ته کشیده اما چشمم هنوز نه...! با آن ناز و افاده و این دبدبه و کبکبه، شده بودم سرباز سینه چاک جیب.

دلم برای چشمانم سوخت. و گفت: دیگر این قصه تکرار نخواهد شد؛ 

سال بعد، هرآنچه که چشمم دید، دلم نخواست.

چشم تماشا می کرد و دل، میگفت: نه!

بیشتر که فکر کردم، دیدم با همان خرید سال قبل، امسال را هم می توان گذران کرد. اصلا نیازی به آنچه که چشمم می دید، نبود.

دست در جیبم بردم؛ یک عالمه اسکناس آنجا مانده بود. ناله ی بی نوایی سر میدادند که خرجم کن!

من و چشم و دلم لبخند می زدیم... دیگر سرباز تو (پول)نخواهیم بود.

تا به آخر مجتمع خرید را سربالا و با چشمان باز گذشتم.

پول حقیرم کرده بود ؛ خوارم شمرده بود. اما دلم مرا سربلند کرد.


پی نوشت:

تعریف اقتصاد پول مبنای مدرن: تامین نیازهای نامحدود، از طریق منابع مالی محدود.


تعریف اقتصاد اسلامی: تخصیص منابع نامحدود، به نیازهای محدود(حدخورده با قناعت و صبر و تقوا).


داستان کوتاه