نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

اشرافی گری و مصرف گرایی، آفت بزرگ اسلام انقلابی!

عزیزی میگفت:

فردای آنروزی که تیم ملی فوتبال به جام جهانی 98 فرانسه صعود کرده بود، به همراه تنی چند از دوستانم که همچون خودم بسیجی هستند، وارد پارک شدیم. یک خوروی زانتیا از کنارمان عبور کرد، در حالی که دختر خانومی که روسری اش مقداری عقب بود در داخل ماشین بود؛ و سرو دستان خود را از داخل پنجره ی ماشین بیرون آورده و ابراز خوشحالی می کرد از صعود به جام جهانی!

یکی از دوستان گفت: می بینی فلانی؟! ما اینهمه شهید داده ایم که مثلا دختران مان حجابشان اینطور باشد و اینطور برای یک خوشحالی، ادا و اطوار در بیاورد.

در دلم گفتم:

حجاب ناقصش را دید؛ خوشحالی کردنش را هم دید؛ اما، ماشین چندین میلیونی اش را که در آن زمان جزو خودروهای لوکس محسوب میشد را ندید!

یعنی اگر یک روز تمام دختران و بانوان بی حجاب سعی کنند همگی با هم محجبه شوند، بچه بسیجی کامل اقناع می شود؛ به پوچی می رسد حتی! دیگر هیچ دغدغه ای برایش نمی ماند انگار!

آنروز شاید به عمق نگاهش پی نبردم.با خودم میگفتم چه اشکالی دارد؟! خب انسان وضع مالی اش خوب باشد، وسایل زندگی اش هم لوکس باشد، اما، حدود بندگی خدا را هم رعایت کند. مشکلی نیست.

ولی امروز به خوبی متوجه نکته بینی اش می شوم!

اشرافی گری و مصرف گرایی، آفت بزرگ اسلام انقلابی!

اثرش را می توانی در کسانی ببینی که زمانی بسیار پرجنب و جوش و پر از شور و نشاط انقلابی بودند ولی پس از مدتی، دیگر کمتر می توانی نشانه هایی از تمام آنهمه دغدغه های انقلابی را در وجودشان بیابی.

البته خودشان دوست دارند که همچنان مسلمان انقلابی باشند؛ اما فقط تصور می کنند که هنوز اینگونه اند. بطوریکه وقتی به ایشان می گویی که فاصله گرفته ای؛ سریع بهشان برمی خورد!!

غرق شدن در زندگی روزمره، و سعی در برآوردن خواسته های یک زندگی مرسوم ِ امروزی، همه ی مان را به انفعال کشانیده است. وقتی فردی برای شروع زندگی مشترکش بر اساس عرف امروزی ناچار است که چندین ماه از زندگیش را تماما وقف  فراهم آوردن لوازم همان زندگی تازه کند، آیا دیگر جایی در ذهنش برای دغدغه های اسلام انقلابی می ماند؟!

آنهم درست در شرایطی که به فرموده ی رهبری عزیز، در یک پیچ تاریخی قرار گرفته ایم!

همه به خوبی می دانیم که سخت ترین مرحله ی گذر در طی طریق مقصود، عبور از پیچ هاست. و امروز ما در آن شرایط قرار داریم. در روزگاری که اسلام عزیز، سخت ترین و حساس ترین دوره ی تاریخی خود را سپری می کند.

اما، جای ما کجاست؟! وظیفه ی یکایک ما در این شرایط مهم و سرنوشت ساز، چه می شود پس؟!

امروز، روز کار است؛ کار خالصانه برای اسلام انقلابی!

اما به شرطی که دغدغه های همین عرف ِ غیر اسلامی مان به ما اجازه دهد. دغدغه های هرزی که سرسپردن به آن از اسلام هم حتی واجب تر شده است برایمان.

دغدغه های بیجا و بیخودی که حایلی شده اند بین ما و آن اصول ناب ِ اسلام ناب!

 اگر یک روزی همه ی انسانها تصمیم بگیرند که جز به قدر نیازشان خرید نکنند، بدون اقراق باید تصریح کرد که نصف کمپانی های جهان در همان روز ورشکسته خواهند شد.

(بیشتر آنچه که عمر و وقت و پول مان را صرفش می کنیم، جزو احتیاجات حقیقی مان نیستند)

زندگی پر زرق و برقی که امروز به عرف جامعه ی مذهبی مان هم حتی تبدیل شده است. هریک به راحتی، بدون توجه به اصول ساده زیستی مرسوم اولیای دین، و این آیه ی کریمه « ان الله لا یحب المسرفین» تن به مصرف گرایی داده ایم!

اما آیا تنها اشکال مصرف گرایی، همین اسراف است و دیگر هیچ آسیب دیگری را روانه ی تفکرات و اعتقادات مان نمی کند؟!

پاسخ تان برای این سوال چیست؟

از یک دوست بسیجی مان می گویم؛ همان که چون خیلی های ما، اسیر زندگی مادی شده، امروز می گوید:

 « تسخیر لانه ی جاسوسی هم حتی اشتباه بود. کار یک عده بچه ی تخس بود که همیشه عادت دارند پای خود را جلوتر از رهبرشان بگذارند. تحریم ها هم به خاطر کوتاهی دولت است. اگر دولت درست مذاکره کرده بود، تحریمها به این حد نمی رسید. ولی آنجا که باید سکوت کنند، بیخود و بیجهت روی مواضع ای ایستادگی می کنند که به صلاح نیست.»

و این را در حالی می گوید که رهبری عزیز بارها و بارها تاکید کرده اند مساله ی هسته ای تنها یک بهانه است. بهانه ی نابودی نظام اسلامی. آنها می خواهند که جهوری اسلامی نباشد.

احساس می کنند که می توانند از این دریچه ضربه بزنند، و به همین دلیل با وجود اذعان به صلح آمیز بودن فعالیتهای هسته ای، بازهم تحریمهای یک جانبه را تصویب می نمایند. حال، چگونه می توان با اینها به توافق رسید که تحریمها برداشته شود؟ آیا جز اینکه از اصول انقلابی خود دست برداری؟!

بزرگی می گفت: بسیجی باید در وسط میدان باشد، تا ارزشهای اسلام زنده بماند!

حال، من هم این جمله را اضافه می کنم:

بسیجی باید در وسط میدان باشد، تا ارزشهای خودش هم حتی(!) زنده بماند!

ماجرای ما و آقا وحید جلیلی!

در یکی از مطالب قبلی،(اینجا) دوست محترمی عنوان کرده بودند که این علاقه ی شما به اشخاصی که در وبلاگ تان از آنها اسم می برید، (من جمله آقای وحید جلیلی) یک جور نگاه افراط گونه است. و نمی تواند حقیقی و صحیح باشد. بر این اساس بنا کردم که پاسخ خودم را به ایشان در همین جا بیان کنم.

اما قبل از آن تقاضا دارم حوصله کنید و مطالبی در باب "علاقه ی عامیانه تا علاقه ی عالمانه" ملاحظه نمایید.


منظور از علاقه عامیانه، علاقه های سطحی و بدون پشتوانه ای است که هر لحظه در معرض از بین رفتن قرار دارد. و یا علاقه ای که بر مبنای شناخت ناصحیح استوار شده باشد.

علاقه ی عامیانه در روایتی نکوهش شده است. آنجا که امیر المومنین (ع) فرمودند:

«دوستی عوام و عامیانه بریده می شود مانند بریده شدن ابر؛ و زایل می شود چنانکه سراب زایل می شود.»

در این کلام شریف، مهمترین آسیب علاقه های عامیانه که قطع شدنی بودن آن است، اشاره شده.

اما،جای نگاه مثبت به اینگونه علایق هم هست.

در بسیاری از عوام، ارادت و معرفت آنها نسبت به اولیای الهی با همین نوع علاقه آغاز می شود.

علاقه های فطری و ابتدایی موجود در جان جامعه را باید محترم شمرد. اینها سرمایه های لازم برای ارتقاء همان علاقه ها و اعتقادات و علامت سلامت و صفای باطن افراد هستند. باید هم زمان، هم آن علاقه ی باصفای عامیانه را که در میان خیلی ها رواج دارد، تحسین نمود؛ و هم آن علاقه را با نگاه عالمانه تعمیق کرد و افزایش داد. چراکه گاهی اینگونه علاقه ها آغاز یک شور و شعور عمیق هستند و نباید به سادگی از کنار آنها گذشت و آنرا بی مقدار شمرد.

گاهی از اوقات، علاقه های عموم مردم با قضاوتی ناصحیح دست کم گرفته می شود.(1)


من گفتار آن دوستمان را از این جهت که گاها انسان (بخصوص در دوران جوانی) دچار گمراهی می شود و انرژی و علاقه ی خود را صرف حرکتی می نماید که در نهایت با اهداف انسانی و اسلامی میانه ی چندانی ندارد، می پذیرم. در تاریخ هم به کررات مشاهده شده چگونه عده ای غافل از اهداف و نیات برخی جریانهای سیاسی، گرفتار این جریانات شده و چطور همه ی انرژی و آینده ی خود و حتی دیگران را تحت تاثیر قرار می دهند. علی الخصوص این روزها که ماجراهای سال 60 را به دقت مطالعه می نمایم، این حقیقت بیشتر برایم ملموس می شود.

اما توجه من به شخص آقای جلیلی از کجا آغاز شد؟!

آقای وحید جلیلی روزنامه نگار و البته متفکر و منتقد سیاسی و فرهنگی، فعالیتهای خود را از نشریه ی نیستان آغاز نمود. و سپس هدایت نشریه ی سوره که پیش تر از آن توسط شهید آوینی اداره می شد، را بر عهده گرفت. سرمقاله های مشهور ایشان در نشریه ی سوره، پس از گذشت سالها (قریب به  15 تا 7 سال،) هنوز هم حرف های زیادی برای گفتن دارند. و اگر امروز هم آنها را بررسی کنید، درصورتیکه تاریخ انتشار آنرا ندیده باشید، قطعا تصور می کنید که همین امروز نوشته شده است.

اینجاست که اولین جرقه ها به ذهن تان خطور می کند که گفته هایش(آقای جلیلی)، ناگفته های سالهای بعد است. و ایشان بیشتر از آنکه در حال زندگی کند، رو به آینده می بیند و فکر می کند و قلم می زند.

که البته چیز عجیبی هم نیست؛ از یک فرزند انقلاب و یک بسیجی حقیقی امام خامنه ای، که روح و منش بسیجی گری در تمام رفتار و گفتارش پیداست، کم تر از این انتظار نمی رود.

من البته برای خود بسیار متاسفم که پس از اینهمه سال از فعالیتهای قابل توجه ایشان،  تازه در سال 88 و آنهم کاملا به طور اتفاقی از تلویزیون و یک برنامه ی زنده، با او آشنا شدم.

حرفهایی که در آن شب و در باب "عدالت رسانه ای" از زبان ایشان شنیدم، کاملا برایم تازگی داشت.ایشان به نکاتی اشاره کردند که اگر با دقت به آن فکر کنیم، متوجه می شویم که چقدر از این حیث دچار نقص هستیم. بخشی از صحبتهای آقای جلیلی در آن برنامه ی زنده تلویزیونی در سال88:

« جمهوری اسلامی در عین اینکه باید به اصول آزادی بیان معتقد و ملتزم باشد، مساله مهمتر در این زیرساخت های نامتوازن و کاملا طبقاتی رسانه ای کشور این است که فکری به حال امکان بیان کند چرا که میلیون ها ایرانی فضایی برای حرف زدن و طرح صحبت ندارند اما این امکان برای یک گروه یا یک طبقه از جناح چپ یا راست فراهم است.
وی اظهارداشت: ساختار رسانه ای کشور باید بازنگری شود و امکانات رسانه ای به شکلی مساوی در اختیار مردم قرار گیرد نه اینکه فلان گروه سرمایه ایجاد رسانه، فضاسازی و کشاندن افکار عمومی به سمت و سوی مختلف را داشته باشد و بسیاری از آدم های نخبه رسانه ای ندارند چون سرسپرده این جناح یا آن جناح نیستند.

وی در ادامه افزود : همین که رهبر معظم انقلاب فرمودند مناظره ها با یک ویرایش و گرفتن نواقص باید فعال شود و یا طرح موضوع کرسی های آزاد اندیشی از سوی ایشان،بیانگر این است که ما در وضع ایده آل نیستیم.
این فعال فرهنگی افزود: اما بحث من این است که وقتی ما از آزادی رسانه ای حرف می زنیم بدون آنکه عدالت رسانه ای برقرار شود نتیجه این می شود که تنها قشری خاص از این آزادی منتفع می شوند. »

این تازه شروع آشنایی من با ایشان بود.که بسیار هم شروع خوبی بود. اما کار عاقلانه تر این بود که تلاش می کردم به دیگر نظرات و تفکرات ایشان هم شناخت نسبی پیدا کنم.ولی در آن روزها به دلیلی تنبلی و همینطور مشغله ی زندگی، از این کار صرفه نظر کردم.و امروز می فهمم که چقدر ضرر کرده ام.

تا همین چند ماه پیش بود که با دیدن مشروح یکی از میزگرد های آقای جلیلی در باب "جمهوریت" ماجراهای توجه من به ایشان وارد فاز جدیدی شد.

گفتار او هم در باب جمهوریت نظام، خود به قدر چند کلاس پربار درسی حرف برای گفتن دارد.

آن بیانات به حدی توجه مرا به خودش جلب کرد که دیگر تنبلی را کنار گذاشتم و شخصا وارد سرچ گوگل شدم تا از دیگر مناظرات و مقالات ایشان با خبر شوم.

و رسیدم به جزوه ی مشهور ایشان در خصوص "جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی"

(گفتاری از وحید جلیلی، در باب آسیب شناسی نیروهای انقلاب)

« سؤال همیشگی: چه کار باید کرد؟!

....شما چه در تهران باشید، چه در مشهد، چه در الیگودرز، چیزی است که بین همه حزب‌اللهی‌ها رایج است و همه کاسة «چه کنم؟ چه کنم؟» برداشته‌اند و شاید اشتباه باشد که با یکی دو پیشنهاد بخواهید معضل را برطرف کنید. باید فکر کنیم چه شده است که نیرو هست، امکانات هست، زمینه برای کارکردن هست ولی همه کاسة «چه کنم؟ چه کنم؟» به دست گرفته‌اند. یعنی یک مقدار عمیق‌تر و ریشه‌ای‌تر باید به موضوع نگاه کنیم.
چه می‌شود که ما ده‌ها هزار پایگاه و جلسه و تشکل و تجمع منتسب به انقلاب و ولایت و حزب‌الله و امثال این‌ها داریم و سالانه صدها میلیارد تومان پول دارد به نام فرهنگ و مقابله با تهاجم فرهنگی توی این کشور خرج
می‌شود، این همه هم وقت گذاشته می‌شود، ولی اوضاع این است که هست،

یعنی جماعتی که کمّاً و کیفاً از ما کمترند، می‌شوند علمدار فرهنگ و علم و هنر در این کشور و ما همیشه در موضع انفعال و ضعف قرار می‌گیریم....» (مشاهده ی کامل این جزوه از اینجا)

اصلا نمی توانم حال خود را پس از مطالعه ی این جزوه وصف کنم. تا روزها و ساعتها مدام به آن فکر می کردم.برای جمله به جمله اش غرق در تفکرشدم. و این از شخص من کاملا بعید بود! اینهمه وقت گذاشتن برای یک جزوه، آن چیزی بود که معمولا از من برنمی آمد. چه شد که این متن اینقدر توجه مرا به خودش جلب کرده بود؟! و از آن مهمتر، چه شد که همین متن، باب جدیدی را در زندگیم گشود؟! شاید برای آنکه به بسیاری از سوالاتم پاسخ داده بود. و البته در این میان، بسیاری سوالات دیگر برایم ایجاد کرده بود. به همراه تعدادی فکر و ایده و خلاقیت که نشان از یک اتفاق تازه در زندگیم می داد. یک نوعی بازگشت به صفا و صداقت و صمیمیت گذشته. اما اینبار با دلایل عقلانی تر!

در طول این چند ماه، شاید بیش از 500 صفحه از مناظرات و میزگردها و مقالات و... آقای جلیلی را مطالعه کردم . بدون اینکه متوجه گذر زمان بشوم، تا ساعتها پشت رایانه ی خانگی می نشستم و صفحه به صفحه لابلای گفته های ایشان قدم می زدم. هرچه بیشتر مطالعه میکردم، عطشم بیشتر می شد. حتی برخی شان را نه یکبار که حتی تا سه چهار دفعه می خواندم.

مطمئنا امروز در زندگیم به جایی رسیده ام که دیگر شخص برای من مطرح نیست!
اما وقتی یک شخصی با افتخار می گوید که یک حزب اللهی ست. و اصلا هیچ واهمه ای از بیان این موضوع ندارد؛ به طوریکه در حرفهایش اصلا اثری از آن محافظه کاری ای که همه ی ما به شدت غرق آن شده ایم، نمی بینی؛ بی اختیار توجهت معطوف به او می شود. بخصوص وقتی میبینی او بسیار شبیه به همان کسی است که تو خودت یک عمر می خواستی باشی!

او صادق است. شجاع و جسور است!

بدون رودربایسی می گوید که بچه بسیجی خامنه ای است. و در عین حال به راحتی انتقاد های صریح و تندی را به جریان روشنفکری و همینطور محافظه کاران بیان می دارد که وقتی می شنوم از عمق وجود احساس سربلندی می کنم.

از اینکه تصور می کردم کار فرهنگی در کشور ما به بن بست رسیده؛ اما وقتی پای کلاس او می نشینم، می بینم که زیاد هستند همه ی کارهایی که می شود انجام داد؛ اما کوتاهی و غفلت و البته تنبلی، مانع از آن شده تا هر فرد حزب الهی وظیفه ی صحیح خود را بدرستی انجام بدهد.

جلیلی می گوید: اگر خود ما حزب الهی ها از این موضع انفعال خارج شویم و به همان صفا و صداقت دوران اوایل انقلاب برگردیم، بسیاری از مشکلات و معضلات به راحتی قابل حل هستند.

جلیلی با وجود همه ی علاقه ی زیادش به بچه حزب الهی ها،  حتی به وقتش به خوبی می زند برجک ما را هم پایین می آورد!

آنجا که از ادعاهای بی عمل ما ولایی ها و حزب الهی ها می گوید. و به قول خودش از  گل‌‌های نزده ، و لایی‌های خورده ، و آفساید‌های مکرر ، و گل به خودی‌های تمام نشدنی ، و امتیازات از دست داده ، و تفاضل گل‌های منفی و …

وبسیار صریح و زیبا و بجا خودمان را نقد می کند. آری خودمان را؛ مثلا در جایی تحت عنوان "غرب زده های حزب الهی"
...نسلی ساخته‌اند که می‌شود اسمشان را گذاشت غرب‌زده‌های جدید. غربزده‌‌های حزب‌اللهی!

اگر اشتباه نکنم، این را در سرمقاله ی 56 نشریه ی راه گفته بود.(در اینجا)

تیغ نقد های جلیلی، لبه ی تیزی دارند، اما در عین حال مشاهده می کنم که قضاوتش در خصوص جریانات روشن فکری بسیار منصفانه و عالمانه تر از خیلی های دیگر است.

او اصلا دچار جو زدگی نمی شود؛ اینکه بادیدن چند فرد بی حجاب چنان نا امید بشوی و تصور کنی که دیگر دنیا دارد به آخر می رسد، او اینگونه نیست. بلکه نگاه روشن و مثبتی به همه چیز من جمله همین مساله حجاب دارد.

او معتقد است اگر مسائل مربوط به ربا و لقمه ی حرام و بسیاری دیگر از مسائل اسلامی به جای خود مطرح شود و مطالبه گردد، وضعیت حجاب هم به خودی خود حل می شود. چنانکه در اوایل انقلاب هم همین امر به خوبی اتفاق افتاد.

موضع عدالت طلبی انقلاب اسلامی موجب گردید که بسیاری از بی حجابان کاملا خود جوشانه حجاب را برگزینند.

آقا وحید می گوید: ضعف ما در مطالبه ی عدالت اجتماعی و حرکت در همین سو موجبات بسیاری از مشکلات فرهنگی در جامعه ما شده است.

همچنین جلیلی معتقد است مثلث نقد فرهنگی، سه ضلع دارد. توجه به هر کدام از این اضلاع، منهای اضلاع دیگر، هیچگونه بهبودی را در فرهنگ سبب ساز نمی شود.

به همان میزان که باید در برابر کارهای فرهنگی ضد فرهنگی ایستاد؛ درست به همان مقدار هم باید کارهای خوب انجام شده را در بستر مناسب بین آحاد جامعه توزیع کرد. ایشان معتقد است که اگر مدام از کارهای ضدفرهنگی انتقاد کنی اما در مقابل هیچ کالای فرهنگی مناسبی ارائه ندهی، نقد تو به مثابه غر زدن است و هیچگونه تاثیری نخواهد داشت.

و او همچنین ضلع سوم نقد را هم اعتراض به کارهای خوبی که می شد انجام بشود، اما به هر دلیلی نشده، عنوان می کند. یعنی توقعت را بالا ببری و همیشه مطالبه داشته باشی از تمام نهادهایی که می توانستند و این سرمایه را در اختیار داشتند تا کالاهای خوب و بجای فرهنگی تولید کنند، اما نکردند.

ایشان مثال خوبی هم میگوید در این باره: اگر در یک عملیاتی، یکی از توپخانه های خودی بیاید و توپخانه ی خود را تعطیل نماید و اقدام به هیچگونه حمایت توپخانه ای از نیروهای خودی نکند، آیا هیچ اعتراضی به او وارد نیست؟!

و...

جلیلی حرفهایی به زبان می آورد که نشان از ناگفته های بسیاری است!

اگر شما هم چون من، برای مطالعه ی گفته هایش وقت بگذارید، به من حق می دهید که اینطور از او یاد کنم.من شناخت کافی از شخصیت بزرگوار شهید آوینی ندارم. و حتی همین شناخت فعلیم هم منوط به تشریح آوینی از زبان خود آقا وحید جلیلی است. اما با همین شناخت تصور می کنم که وحید جلیلی فردی در تراز آوینی ست. و حتی ظهور و بروز یک حسن باقری (شهید غلامحسین افشردی) دیگر، اینبار در عرصه ی فرهنگی.

اینها را همه گفتم، تا به اینجا برسم:

وحید جلیلی را دوست دارم. اما نه او را برای خودش!

بلکه او را برای خاطر  آن نسبتی که با آرمانهای انقلاب اسلامی دارد.

همیشه برایشان دعا میکنم و در دعایم از درگاه خداوند متعال میخواهم تا این برادر بزرگوار و همه ی دوستان شان را در مسیری که برای رضای خدا و پیشبرد آرمانهای انقلاب اسلامی انتخاب کرده اند، ثابت قدم، بدارد.


در انتها لینک این مقاله ی خواندنی از آقا وحید را هم محض تبرک در اینجا قرار می دهم:

شهدا آنقدرها هم نازنین نبودند!

پی نوشت:

(1) حجت الاسلام پناهیان- انتظار عالمانه- صفحه 72