نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

دلم برایت تنگ شده است، ای مرد!

دلم برایت تنگ شده است، ای مرد!

برای آن نگاه استوارت که اشداء علی الکفار بود و رحماء بینهم!

و لبخندت به روی دشمن نبود و تندگویی و اخم و تخمت ازآن دوستان!

برای آن آرامش طوفانیت!

که مصرف داخلی نمی خواندی گستاخی دشمنت را ؛ و لاجرم غیرت دوستانت را هم بیسوادی!

برای آن قدم های پر صلابتت!

که خاضعانه در پیشگاه همان لبو فروش و راننده تاکسی و با سواد و بی سوادش بودی؛ و قاطعانه روبروی دشمن.

عزت یک تمدن و یک آیین و یک تاریخ را با چندرغاز معامله نکردی.

هم دیپلمات بودی و هم انقلابی!

و نه همچون دیگران، دیپلمات هایی پر مدعا اما حقیر!

راستی بیادت هست؟ تو که بودی، کسی اینجا را با اوکراین اشتباه نمی گرفت!

که آن ضعیفه ی دشمن بیاید بغل گوشمان، همین تهران خودمان؛ و بخورد و زشتکاری کند و بعد هم فحش و تهمت نثارمان کند و برود! دیپلمات پرمدعای حقیر هم لبخند زنان بگوید: هیچ نبود، شلوغش نکنید!

هـــعی...

دلم برایت تنگ شده است، ای مرد!

راستی، کسی چه می داند!
شاید همین بغض و رنج و کاسه ی چه کنم چه کنم گرفتن در دستمان، حاصل بی توجهی به تویی بود که مردانه ایستادی و عزتمان به هیچ نفروختی!

من انقلابیم!

برای دیپلماتی که انقلابی بود


من انقلابی‌ام/ دیپلمات نیستم!/ و تنها پای میز مذاکره‌ای مینشینم که «انقلابم» را صادر کند
افتخار زندگی ام مذاکره با «نصرالله» است نه « استراو»!
من انقلابی ام!
حسن شاطری!
دیپلمات نیستم!
نمی توانم  به دروغ بخندم یا به دروغ اشک بریزم
اتو کشیده نیستم
میز مذاکره ام به وسعت خانه تمام «کوخ نشینان» جهان است
نامم را بر دروازه «بقاع» نوشته اند
«جبل عامل» با قدم های من آشناست
«دیر یاسین» را بهتر از روستایم می شناسم

افتخار زندگی ام مذاکره با «نصرالله» است نه « استراو»!


من انقلابی ام
ایستاده بر «پیچ بزرگ تاریخ»
و با انگشت اشاره ای جهان را به «میدان التحریر» تبدیل می کنم
من انقلابی ام
مادر هفتاد و هفت ساله «ابراهیم باروود»
بیست و هفت سال است
بر دروازه غزه در انتظار فرزندم نشسته ام

مذاکره کرده ام با تنها پسرم که برای آزادی اش با هیچ شیطانی مذاکره نکنم


من انقلابی ام
«ضحی» !
دختر سه ساله «ریم صالح الریاشی»
نام مادرم ستاره شیطان را در هم ریخته است
سطر به سطر صفحات دفتر مشقم یک جمله است
مادر به تنهایی می جنگد

مذاکره کردم با مادرم که فریب لبخند هیچ دیپلمات عربی را نخورم


من انقلابی ام
لباس عروسی ام «جلیقه انفجاری»

و نامم وفا ! وفا ادریس!


من انقلابی ام
«فرزند روح الله»!
نماز گذار تمام مساجد «پاراچنار»
بی هیچ ترس و دلهره ای

و هر روز نیت می کنم دو رکعت شهادت در میان دو نماز


من انقلابی ام
«نود و نه درصد»!

خسته از امپریالیسم

و وال استریت میز مذاکره ام


من انقلابی ام
از قلب تپنده آمریکای لاتین
«سیرامائسترا»!
تمام نیشکرهای سرزمینم را به آتش می کشم،

اگر خانه ام حیاط خلوت آمریکا باشد !


من انقلابی ام
«محمدالدوره»!
زیبا ترین مشقم را زیر رگبار گلوله نوشته ام
وقتی در آغوش پدرم کز کرده بودم

میز مذاکره من بوی خون و باروت می دهد


من انقلابی ام
جوانی از «اسلامشهر»
مهمترین قرار زندگیم را
گذاشته ام
هرسال ۲۲ بهمن
میدان آزادی
با بچه های محل مذاکره کرده ایم که بر پلاکاردمان بنویسیم:
«حق با شماست ما برای ساندیس آمده ایم اما ناموسا مرگ بر آمریکا»
من انقلابی ام
«آرمیتا»!
و خودکار تنها میراث پدرم
خودکاری برای «مبارزه» نه وسیله ای برای مذاکره!
من انقلابی ام
کودکی از محروم ترین محله زاهدان
«یزدان»!
تفنگ ندارم!

اما تا خدا هست با ارتش شیطان مذاکره نمی کنم


من انقلابی ام
تنها با اشاره ای
بدون هیچ مذاکره ای
تمام روزهای تقویم را خط می زنم
و به جای آنها می نویسم
«نهم دی»!
من انقلابی ام

پی نوشت:

شعر «من انقلابی ام» از یوسف مرادی

جلیلی اثبات کرد که یک انقلابی است نه دیپلمات

جلیلی؛ «نخ تسبیح» نیروهای انقلابی در سال‌های پیش رو