نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

برای یک مـَــرد!

بگذار این برگ هم نثار تو شود!

شرمنده ام از معصومیت و پاکی نگاهت

 از مردانگی و اراده ات!

 از آن قلب محکم و جسم کوچک و نحیفت که اشداء علی الاشرار و رحماء علی الضعفاء!

 از دو سال، صبرت...

شرمنده ام از آن حال خوش روزهای آخرت که حاضر به مصاحبه نشدی و من از نگاه آرام و سربه زیرت خواندم که دیگر ملکوتی شده ای!

شرمنده ام که من زنده ام و تو در زیر خاک. و حاشا! که من مرده ام و تو تا ابد زنده!

و شرمنده ام از سربلندی تو و مذلت خودم...

می دانم که درجا خشکم میزد؛ و شاید پا به فرار می گذاشتم؛ آنروز، اگر من به جای تو بودم!

بگذار که دیگر نگویم: "کجایند مردان بی ادعا"

که این شهر، دارد هنوز از همان شیرمردان بی ادعا!