نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

روشن ترین تاریکی!

به ظن من وحید جلیلی، مردی ست ده سال جلوتر از زمان خودش!

وقتی با جسارت تمام، پای جشنواره ی عماری که روزهای اول، حتی مورد توجه عمار ها قرار نگرفت، ایستاد؛ وقتی همه ی گوشه کنایه ها از بی حاصلی این جنس فیلمها روانه اش میشد، محکم ایستاد؛ خیلی ها باور نمی کردند ظرف مدت 4 سال فیلم ها به این میزان از کیفیت برسند. ولی او باور عمیق داشت که این محفل، روزنه ایست به سوی تمدن سازی اسلامی، در عرصه ی سینما.

باور داشت! و همه را با باور خود شگفت زده کرد.

برای فهمیدن وحید جلیلی، باید او را یک انسان 20 ساله از بعد از شهادت مرحوم آوینی تا به امروز، بررسی کرد.

گفته ها و نوشته هایش، همگی در زمان خود غریب بودند و حتی از جانب محافل مذهبیون، بعضا بسیار مورد شماتت قرار می گرفتند. امروز، وقتی به گذشته باز می گردیم و دغدغه های سالهای پیشش را مرور میکنیم، هنوز هم تازگی و لطافت افکارش را می توان فهمید. حرفهایی که نه کهنه شدند و نه به ظهور رسیده اند.

گرچه که زبان تندی دارد. اما نمی توان به او اشکال گرفت که زبان سرخ، سر سبز می دهد بر باد. چراکه زبان سرخ او، سر سبز می کند!

وقتی یک فرد بسیار پراثر و کمیاب در عرصه فرهنگ و هنر، سالی یکبار به تلویزیون جمهوری اسلامی دعوت می شود، آنهم در شب افتتاحیه ی عمار ِ آینده دارش؛ درست وقتی می خواهد میوه ی زحمات یکساله اش را بچیند، و تنها برای چند دقیقه ی محدود فرصت گفتن از عمار را دارد، با جبهه گیری مجری برنامه ای سینمایی که اتفاقا مدعی جبهه گیری مهمان خود است، مواجهه می شود، چه حسی می توان داشت!

و دغدغه هایی که اتفاقا حاکی از نگاه بسیار روشن و پر امید اوست که به آینده ی سینمای ایران دارد، منفی خوانده می شود!

من هنوز ندانستم که کدام فعال سینمایی ایران، به قدر وحید جلیلی به افق های سینمای ایران روشنفکر است؟!

جلیلی معتقد است که ایران برخلاف تصور بسیاری، بهترین امکانات سینمایی را در سطح چند کشور برتر دنیا داراست! دلم می خواهد از آقای گبرلو بپرسم،  چند فرد سینمایی را میشود نام برد که چنین نگاه روشنی به قله های سینمای ایران دارد؟!

زیرا که بسیاری از سینما گران پر مدعا، خلاف این گفته را مطرح می کنند.

حال، کسی که چنین گستره ای را برای هنر سینمای جمهوری اسلامی ایران متصور است، نگاهش به سینما منفی ست؟!

چه کسی جبهه گیری می کند؟!

وقتی در برنامه ی زنده ی تلویزیونی، درشب افتتاحیه ی اتفاق بزرگ و میمون عمار در عرصه ی سینمای ایران، و در وقت محدودی که به بانیان این طرح نو و پرامید هنری داده شده است، تا از عمار بگویند، ذهن بینندگان را اینطور مغشوش کرد که بچه های عمار، منفی بافند و اهل جبهه گیری و عدم تعامل!

به واقع، چه کسی جبهه گیری می کند؟!

آیا فهمیدنش آنقدر سخت است؟ که سینمای ایران، دِیــن خود را به جمهوری اسلامی که همه ی آبرو و اعتبار و پیشرفتش را از همان حرکت تاریخ ساز مردمی دارد، ادا نکرده است!

که وقتی یک مرد این حقیقت انکار شده را با جسارت تمام مطرح می کند، منفی باف خوانده شود؟!

انگار که هنوز اینجا جمهوری اسلامی نیست...

و انگار که حداقل 2000 نفر مردمی که با پول توی جیبی، و همت و پشتکار خود ، و به خاطر علاقه و ایمانی که به آینده ی عمار برای اعتلای سینمای انقلاب اسلامی دارند، در تکاپوی برگزاری عمار هستند، اصلا وجود ندارند.

از دو حالت خارج نیست!

یا اصلا وجود ندارد؛ و یا انکار می شوند. همانطور که همیشه انکار شدند. سلایق و خواسته ی شان همیشه نادیده گرفته شده و اصلا در خاطره های سینماگران نبوده که سیستان و بلوچستان و بوشهر و خوزستان و... هم جزو ایرانند!

آیا جوان 18-19 ساله ای که در خوزستان و سیستان و...، با آنهمه عشق و علاقه، برای تهیه ی یک ویدئو پروژکتور به هر دری می زند و به هزار نفر رو می اندازد ؛ و از پول خوراکی هایش مقدمات اکران عمار را فراهم می کند، نگاهش به سینما منفی ست؟

یا وقتی دختر جوانی در همین حوالی، که از تنگ دستی مان برای هزینه های اکران آگاه شد، پلاک طلایش را  فروخت و با علاقه ی بسیار تقدیممان کرد، نگاهش به سینما منفی ست؟! (میگفت: « به درستی می دانم چه می کنم؛ جایی خرج می کنم که قریب بیست سال بعد، نتیجه اش را خواهم دید! » )

یا آنکه نگاه سینماگران به ایران بزرگ، و میلیونها ایرانی فراموش شده منفی ست؟! آقای گبرلو!

اگر نوع نگاه وحید جلیلی و بسیاری دیگر از دوستان سینماگر او به سینمای ایران منفی و تاریک است، که باید بگویم، این روشنترین تاریکی ست که تاکنون دیده ام!


پی نوشت:

شنیده ها حاکی از آنست که سیستانی ها و بوشهری ها و خوزستانی ها کولاک کرده اند برای عمار!

صدا و سیما در این دوره توجه بسیار فراتری را به نسبت دوره های قبل به عمار داشته است؛ اما حتی همین میزان توجه صداوسیما به عمار، در قد و قواره های عمار بود؟! قطعا اینطور نیست.

جشنواره چهارم فیلم عمار ، یک هوای تازه!

وقتی از پس سالیان سال تشویش و دلهره و حتی حس رسیدن به بمبست، گمشده ی خود را بیابی و دلت سراپا در انتظار یک اتفاق بزرگ باشد؛ و همه چیز برای یک تجربه ی شیرین حاضر و آماده باشد، الا یک چیز مهم! یک بهانه، شاید یک مقدمه! آنوقت است که روزها و شبهایت چنان به هم گره می خورد و به سرعت از مقابل لحظه هایت عبور می کند که فرصت تحقق آن مقدمه ی مهم تنگ تر و تنگ تر می شود و تو با خود می گویی، نکند از دیدارش بمانم!

لحظه ای آرام، برای آن عهدی که با خدای خود بستی؛ لحظه ای سراپا وجد، از برای نزدیک شدن ثانیه های حادثه ؛ و لحظه ای بعد، مضطرب و پریشان هستی که چرا مقدمه ات محقق نمی شود!

روزها و لحظه هایت همینطور سپری می شود و به روز حادثه نزدیک و نزدیک تر می شوی. برای بار آخر و با تاثر عمیق تر از خدای خود می خواهی که خودش بسازد این قصه را!

و آنوقت حست چیست وقتی ببینی در اوج نا امیدی، چنان روی باز به تو نشان می دهد که سایه ی سیاه و تاریک تمام دلهره ها و اضطراب ها به روشنایی می رسد و همه جا نور می شود...!

سنگین و خسته از پله ها بالا می رفتم؛ میگفتم تو که تلاش خودت را کردی، نشد خب نشود ؛ فدای سرت ؛ اینهمه که غصه ندارد!

به اتاقش رسیدم و کنارش نشستم.

-سلام و ........... همه ی زحماتش را خود به دوش می گیرم؛ همه ی رنجش به پای خودم؛ فقط برایم یک برگ کاغذ صادر کنید؛ یک مجوز عبور؛ چیزی که با او مرا بپذیرند ؛ بهانه نیاورند! اگر کمکم نکنید، دیگر گریه ام می گیرد...

با لبخند گفت:

- « گریه چرا! اینکه کاری ندارد؛ مجوزش با من؛ فقط فیلمها را بیاور برای تایید؛ هرکاری هم که لازم میدانی انجام بده؛ نگران هماهنگی ها نباش؛ با من! »

خستگی، حس غربت و تنهایی، استرس و دلهره، دیگر اثری از هیچکدامشان نبود!

فیلم های جشنواره ی گذشته را پخش کرده بودم بین هیئت ها؛ قرار بود که ببینند و نظر مساعدشان را جهت اکران در هیئت به من اعلام کنند.

همه را با کمک بچه های هیئت پس گرفتم و برای دریافت مجوز اکران در مدارس، به همانجایی رفتم که روز قبل، همه ی نا امیدی ام را ریشه کنده بود.

اما اتفاق بزرگتری افتاد! چیزی که در مخیله ام نمیگنجید!

لوگوی جشنواره عمار روی پاکت سی دی ها، حکایت شیرین تازه ای برایمان رقم زد.

مسئول بلند پایه تر، که برای سرکشی به آنجا آمده بود، با دیدن سی دی ها در دست ما، علاقه و تمایل زیاد خود را برای فیلم های عمار ابراز کرد ؛ و درخواست اکران فیلم ها در سرتاسر شهرستان  را به ما که سی دی بدست، در انتظار دریافت مجوز اکران در بیست و چند مدرسه ی شهرمان بودیم، اعلام کرد. و تاکید کرد که خودش مستقیما همکاری میکند! شماره ی تماس خودش را هم داد که کارها زودتر انجام شود، به خوبی می دانست که وقت تنگ است و چیزی به 9 دی نمانده!

تصورش را بکنید، بعد آنهمه نگرانی، حلاوت و شیرینی این اتفاق، چه شور و شعفی به دلمان بخشید...

گفته ی برادرم آقا وحید جلیلی مرتب بیادم می آید؛ میگفت: کار فرهنگی خودش نور است!

ماجرای ما و آقا وحید جلیلی!

در یکی از مطالب قبلی،(اینجا) دوست محترمی عنوان کرده بودند که این علاقه ی شما به اشخاصی که در وبلاگ تان از آنها اسم می برید، (من جمله آقای وحید جلیلی) یک جور نگاه افراط گونه است. و نمی تواند حقیقی و صحیح باشد. بر این اساس بنا کردم که پاسخ خودم را به ایشان در همین جا بیان کنم.

اما قبل از آن تقاضا دارم حوصله کنید و مطالبی در باب "علاقه ی عامیانه تا علاقه ی عالمانه" ملاحظه نمایید.


منظور از علاقه عامیانه، علاقه های سطحی و بدون پشتوانه ای است که هر لحظه در معرض از بین رفتن قرار دارد. و یا علاقه ای که بر مبنای شناخت ناصحیح استوار شده باشد.

علاقه ی عامیانه در روایتی نکوهش شده است. آنجا که امیر المومنین (ع) فرمودند:

«دوستی عوام و عامیانه بریده می شود مانند بریده شدن ابر؛ و زایل می شود چنانکه سراب زایل می شود.»

در این کلام شریف، مهمترین آسیب علاقه های عامیانه که قطع شدنی بودن آن است، اشاره شده.

اما،جای نگاه مثبت به اینگونه علایق هم هست.

در بسیاری از عوام، ارادت و معرفت آنها نسبت به اولیای الهی با همین نوع علاقه آغاز می شود.

علاقه های فطری و ابتدایی موجود در جان جامعه را باید محترم شمرد. اینها سرمایه های لازم برای ارتقاء همان علاقه ها و اعتقادات و علامت سلامت و صفای باطن افراد هستند. باید هم زمان، هم آن علاقه ی باصفای عامیانه را که در میان خیلی ها رواج دارد، تحسین نمود؛ و هم آن علاقه را با نگاه عالمانه تعمیق کرد و افزایش داد. چراکه گاهی اینگونه علاقه ها آغاز یک شور و شعور عمیق هستند و نباید به سادگی از کنار آنها گذشت و آنرا بی مقدار شمرد.

گاهی از اوقات، علاقه های عموم مردم با قضاوتی ناصحیح دست کم گرفته می شود.(1)


من گفتار آن دوستمان را از این جهت که گاها انسان (بخصوص در دوران جوانی) دچار گمراهی می شود و انرژی و علاقه ی خود را صرف حرکتی می نماید که در نهایت با اهداف انسانی و اسلامی میانه ی چندانی ندارد، می پذیرم. در تاریخ هم به کررات مشاهده شده چگونه عده ای غافل از اهداف و نیات برخی جریانهای سیاسی، گرفتار این جریانات شده و چطور همه ی انرژی و آینده ی خود و حتی دیگران را تحت تاثیر قرار می دهند. علی الخصوص این روزها که ماجراهای سال 60 را به دقت مطالعه می نمایم، این حقیقت بیشتر برایم ملموس می شود.

اما توجه من به شخص آقای جلیلی از کجا آغاز شد؟!

آقای وحید جلیلی روزنامه نگار و البته متفکر و منتقد سیاسی و فرهنگی، فعالیتهای خود را از نشریه ی نیستان آغاز نمود. و سپس هدایت نشریه ی سوره که پیش تر از آن توسط شهید آوینی اداره می شد، را بر عهده گرفت. سرمقاله های مشهور ایشان در نشریه ی سوره، پس از گذشت سالها (قریب به  15 تا 7 سال،) هنوز هم حرف های زیادی برای گفتن دارند. و اگر امروز هم آنها را بررسی کنید، درصورتیکه تاریخ انتشار آنرا ندیده باشید، قطعا تصور می کنید که همین امروز نوشته شده است.

اینجاست که اولین جرقه ها به ذهن تان خطور می کند که گفته هایش(آقای جلیلی)، ناگفته های سالهای بعد است. و ایشان بیشتر از آنکه در حال زندگی کند، رو به آینده می بیند و فکر می کند و قلم می زند.

که البته چیز عجیبی هم نیست؛ از یک فرزند انقلاب و یک بسیجی حقیقی امام خامنه ای، که روح و منش بسیجی گری در تمام رفتار و گفتارش پیداست، کم تر از این انتظار نمی رود.

من البته برای خود بسیار متاسفم که پس از اینهمه سال از فعالیتهای قابل توجه ایشان،  تازه در سال 88 و آنهم کاملا به طور اتفاقی از تلویزیون و یک برنامه ی زنده، با او آشنا شدم.

حرفهایی که در آن شب و در باب "عدالت رسانه ای" از زبان ایشان شنیدم، کاملا برایم تازگی داشت.ایشان به نکاتی اشاره کردند که اگر با دقت به آن فکر کنیم، متوجه می شویم که چقدر از این حیث دچار نقص هستیم. بخشی از صحبتهای آقای جلیلی در آن برنامه ی زنده تلویزیونی در سال88:

« جمهوری اسلامی در عین اینکه باید به اصول آزادی بیان معتقد و ملتزم باشد، مساله مهمتر در این زیرساخت های نامتوازن و کاملا طبقاتی رسانه ای کشور این است که فکری به حال امکان بیان کند چرا که میلیون ها ایرانی فضایی برای حرف زدن و طرح صحبت ندارند اما این امکان برای یک گروه یا یک طبقه از جناح چپ یا راست فراهم است.
وی اظهارداشت: ساختار رسانه ای کشور باید بازنگری شود و امکانات رسانه ای به شکلی مساوی در اختیار مردم قرار گیرد نه اینکه فلان گروه سرمایه ایجاد رسانه، فضاسازی و کشاندن افکار عمومی به سمت و سوی مختلف را داشته باشد و بسیاری از آدم های نخبه رسانه ای ندارند چون سرسپرده این جناح یا آن جناح نیستند.

وی در ادامه افزود : همین که رهبر معظم انقلاب فرمودند مناظره ها با یک ویرایش و گرفتن نواقص باید فعال شود و یا طرح موضوع کرسی های آزاد اندیشی از سوی ایشان،بیانگر این است که ما در وضع ایده آل نیستیم.
این فعال فرهنگی افزود: اما بحث من این است که وقتی ما از آزادی رسانه ای حرف می زنیم بدون آنکه عدالت رسانه ای برقرار شود نتیجه این می شود که تنها قشری خاص از این آزادی منتفع می شوند. »

این تازه شروع آشنایی من با ایشان بود.که بسیار هم شروع خوبی بود. اما کار عاقلانه تر این بود که تلاش می کردم به دیگر نظرات و تفکرات ایشان هم شناخت نسبی پیدا کنم.ولی در آن روزها به دلیلی تنبلی و همینطور مشغله ی زندگی، از این کار صرفه نظر کردم.و امروز می فهمم که چقدر ضرر کرده ام.

تا همین چند ماه پیش بود که با دیدن مشروح یکی از میزگرد های آقای جلیلی در باب "جمهوریت" ماجراهای توجه من به ایشان وارد فاز جدیدی شد.

گفتار او هم در باب جمهوریت نظام، خود به قدر چند کلاس پربار درسی حرف برای گفتن دارد.

آن بیانات به حدی توجه مرا به خودش جلب کرد که دیگر تنبلی را کنار گذاشتم و شخصا وارد سرچ گوگل شدم تا از دیگر مناظرات و مقالات ایشان با خبر شوم.

و رسیدم به جزوه ی مشهور ایشان در خصوص "جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی"

(گفتاری از وحید جلیلی، در باب آسیب شناسی نیروهای انقلاب)

« سؤال همیشگی: چه کار باید کرد؟!

....شما چه در تهران باشید، چه در مشهد، چه در الیگودرز، چیزی است که بین همه حزب‌اللهی‌ها رایج است و همه کاسة «چه کنم؟ چه کنم؟» برداشته‌اند و شاید اشتباه باشد که با یکی دو پیشنهاد بخواهید معضل را برطرف کنید. باید فکر کنیم چه شده است که نیرو هست، امکانات هست، زمینه برای کارکردن هست ولی همه کاسة «چه کنم؟ چه کنم؟» به دست گرفته‌اند. یعنی یک مقدار عمیق‌تر و ریشه‌ای‌تر باید به موضوع نگاه کنیم.
چه می‌شود که ما ده‌ها هزار پایگاه و جلسه و تشکل و تجمع منتسب به انقلاب و ولایت و حزب‌الله و امثال این‌ها داریم و سالانه صدها میلیارد تومان پول دارد به نام فرهنگ و مقابله با تهاجم فرهنگی توی این کشور خرج
می‌شود، این همه هم وقت گذاشته می‌شود، ولی اوضاع این است که هست،

یعنی جماعتی که کمّاً و کیفاً از ما کمترند، می‌شوند علمدار فرهنگ و علم و هنر در این کشور و ما همیشه در موضع انفعال و ضعف قرار می‌گیریم....» (مشاهده ی کامل این جزوه از اینجا)

اصلا نمی توانم حال خود را پس از مطالعه ی این جزوه وصف کنم. تا روزها و ساعتها مدام به آن فکر می کردم.برای جمله به جمله اش غرق در تفکرشدم. و این از شخص من کاملا بعید بود! اینهمه وقت گذاشتن برای یک جزوه، آن چیزی بود که معمولا از من برنمی آمد. چه شد که این متن اینقدر توجه مرا به خودش جلب کرده بود؟! و از آن مهمتر، چه شد که همین متن، باب جدیدی را در زندگیم گشود؟! شاید برای آنکه به بسیاری از سوالاتم پاسخ داده بود. و البته در این میان، بسیاری سوالات دیگر برایم ایجاد کرده بود. به همراه تعدادی فکر و ایده و خلاقیت که نشان از یک اتفاق تازه در زندگیم می داد. یک نوعی بازگشت به صفا و صداقت و صمیمیت گذشته. اما اینبار با دلایل عقلانی تر!

در طول این چند ماه، شاید بیش از 500 صفحه از مناظرات و میزگردها و مقالات و... آقای جلیلی را مطالعه کردم . بدون اینکه متوجه گذر زمان بشوم، تا ساعتها پشت رایانه ی خانگی می نشستم و صفحه به صفحه لابلای گفته های ایشان قدم می زدم. هرچه بیشتر مطالعه میکردم، عطشم بیشتر می شد. حتی برخی شان را نه یکبار که حتی تا سه چهار دفعه می خواندم.

مطمئنا امروز در زندگیم به جایی رسیده ام که دیگر شخص برای من مطرح نیست!
اما وقتی یک شخصی با افتخار می گوید که یک حزب اللهی ست. و اصلا هیچ واهمه ای از بیان این موضوع ندارد؛ به طوریکه در حرفهایش اصلا اثری از آن محافظه کاری ای که همه ی ما به شدت غرق آن شده ایم، نمی بینی؛ بی اختیار توجهت معطوف به او می شود. بخصوص وقتی میبینی او بسیار شبیه به همان کسی است که تو خودت یک عمر می خواستی باشی!

او صادق است. شجاع و جسور است!

بدون رودربایسی می گوید که بچه بسیجی خامنه ای است. و در عین حال به راحتی انتقاد های صریح و تندی را به جریان روشنفکری و همینطور محافظه کاران بیان می دارد که وقتی می شنوم از عمق وجود احساس سربلندی می کنم.

از اینکه تصور می کردم کار فرهنگی در کشور ما به بن بست رسیده؛ اما وقتی پای کلاس او می نشینم، می بینم که زیاد هستند همه ی کارهایی که می شود انجام داد؛ اما کوتاهی و غفلت و البته تنبلی، مانع از آن شده تا هر فرد حزب الهی وظیفه ی صحیح خود را بدرستی انجام بدهد.

جلیلی می گوید: اگر خود ما حزب الهی ها از این موضع انفعال خارج شویم و به همان صفا و صداقت دوران اوایل انقلاب برگردیم، بسیاری از مشکلات و معضلات به راحتی قابل حل هستند.

جلیلی با وجود همه ی علاقه ی زیادش به بچه حزب الهی ها،  حتی به وقتش به خوبی می زند برجک ما را هم پایین می آورد!

آنجا که از ادعاهای بی عمل ما ولایی ها و حزب الهی ها می گوید. و به قول خودش از  گل‌‌های نزده ، و لایی‌های خورده ، و آفساید‌های مکرر ، و گل به خودی‌های تمام نشدنی ، و امتیازات از دست داده ، و تفاضل گل‌های منفی و …

وبسیار صریح و زیبا و بجا خودمان را نقد می کند. آری خودمان را؛ مثلا در جایی تحت عنوان "غرب زده های حزب الهی"
...نسلی ساخته‌اند که می‌شود اسمشان را گذاشت غرب‌زده‌های جدید. غربزده‌‌های حزب‌اللهی!

اگر اشتباه نکنم، این را در سرمقاله ی 56 نشریه ی راه گفته بود.(در اینجا)

تیغ نقد های جلیلی، لبه ی تیزی دارند، اما در عین حال مشاهده می کنم که قضاوتش در خصوص جریانات روشن فکری بسیار منصفانه و عالمانه تر از خیلی های دیگر است.

او اصلا دچار جو زدگی نمی شود؛ اینکه بادیدن چند فرد بی حجاب چنان نا امید بشوی و تصور کنی که دیگر دنیا دارد به آخر می رسد، او اینگونه نیست. بلکه نگاه روشن و مثبتی به همه چیز من جمله همین مساله حجاب دارد.

او معتقد است اگر مسائل مربوط به ربا و لقمه ی حرام و بسیاری دیگر از مسائل اسلامی به جای خود مطرح شود و مطالبه گردد، وضعیت حجاب هم به خودی خود حل می شود. چنانکه در اوایل انقلاب هم همین امر به خوبی اتفاق افتاد.

موضع عدالت طلبی انقلاب اسلامی موجب گردید که بسیاری از بی حجابان کاملا خود جوشانه حجاب را برگزینند.

آقا وحید می گوید: ضعف ما در مطالبه ی عدالت اجتماعی و حرکت در همین سو موجبات بسیاری از مشکلات فرهنگی در جامعه ما شده است.

همچنین جلیلی معتقد است مثلث نقد فرهنگی، سه ضلع دارد. توجه به هر کدام از این اضلاع، منهای اضلاع دیگر، هیچگونه بهبودی را در فرهنگ سبب ساز نمی شود.

به همان میزان که باید در برابر کارهای فرهنگی ضد فرهنگی ایستاد؛ درست به همان مقدار هم باید کارهای خوب انجام شده را در بستر مناسب بین آحاد جامعه توزیع کرد. ایشان معتقد است که اگر مدام از کارهای ضدفرهنگی انتقاد کنی اما در مقابل هیچ کالای فرهنگی مناسبی ارائه ندهی، نقد تو به مثابه غر زدن است و هیچگونه تاثیری نخواهد داشت.

و او همچنین ضلع سوم نقد را هم اعتراض به کارهای خوبی که می شد انجام بشود، اما به هر دلیلی نشده، عنوان می کند. یعنی توقعت را بالا ببری و همیشه مطالبه داشته باشی از تمام نهادهایی که می توانستند و این سرمایه را در اختیار داشتند تا کالاهای خوب و بجای فرهنگی تولید کنند، اما نکردند.

ایشان مثال خوبی هم میگوید در این باره: اگر در یک عملیاتی، یکی از توپخانه های خودی بیاید و توپخانه ی خود را تعطیل نماید و اقدام به هیچگونه حمایت توپخانه ای از نیروهای خودی نکند، آیا هیچ اعتراضی به او وارد نیست؟!

و...

جلیلی حرفهایی به زبان می آورد که نشان از ناگفته های بسیاری است!

اگر شما هم چون من، برای مطالعه ی گفته هایش وقت بگذارید، به من حق می دهید که اینطور از او یاد کنم.من شناخت کافی از شخصیت بزرگوار شهید آوینی ندارم. و حتی همین شناخت فعلیم هم منوط به تشریح آوینی از زبان خود آقا وحید جلیلی است. اما با همین شناخت تصور می کنم که وحید جلیلی فردی در تراز آوینی ست. و حتی ظهور و بروز یک حسن باقری (شهید غلامحسین افشردی) دیگر، اینبار در عرصه ی فرهنگی.

اینها را همه گفتم، تا به اینجا برسم:

وحید جلیلی را دوست دارم. اما نه او را برای خودش!

بلکه او را برای خاطر  آن نسبتی که با آرمانهای انقلاب اسلامی دارد.

همیشه برایشان دعا میکنم و در دعایم از درگاه خداوند متعال میخواهم تا این برادر بزرگوار و همه ی دوستان شان را در مسیری که برای رضای خدا و پیشبرد آرمانهای انقلاب اسلامی انتخاب کرده اند، ثابت قدم، بدارد.


در انتها لینک این مقاله ی خواندنی از آقا وحید را هم محض تبرک در اینجا قرار می دهم:

شهدا آنقدرها هم نازنین نبودند!

پی نوشت:

(1) حجت الاسلام پناهیان- انتظار عالمانه- صفحه 72

عمار گونه!

آقای طالب زاده چند ماه قبل (دی ماه سال 91) در برنامه ی هفت و با موضوع سومین جشنواره ی فیلم عمار، صحبت جالبی داشتند که دلم نمی آید در اینجا به آن اشاره نکنم.

ایشان بیان داشتند:

« یک کسی که خود را هوادار انقلاب و جزء بدنه ی انقلاب می داند. و انقلاب برای اون نفس و زندگیش و برای او چون نماز است، وجود انقلاب اسلامی و سیر آن، حیات اوست؛ و این فرد حس می کند در زمان حیات خودش یک ماموریتی بر عهده دارد، این شخص وقتی هنرمند و اهل رسانه هم باشد، او بسیار متعادل تر می تواند مساله را با جسارت بیان کند ولو بسیار تند!

بعضی وقتها جسارتش در حدی است که شاید رسانه ی ملی نتواند در این زمان کار هنری او را پخش کند. اما بسترهای دیگری برای پخش است. راه حل را هم با دلسوزی پیشنهاد میکند.چون طبیب .

خیلی از مسائل و معضلات بدست همین افراد برطرف می شود. یعنی بدست افرادی که دلسوزند چون طبیب و نگهبان و پاسدار این حرکتند. و به معنای قرآنی واقعا مصلح اند.

حال همین افراد، در بحث رسانه و سینما، هم مساله را تندتر بیان می کنند، و هم آنکه برای حل مساله راه حل دارند.ممکن است حتی از شدت تندی گاهی به جدول هم بزنند؛ اما وقتی این حرکت شروع بشود، این فرهنگ ساز است.

و تاثیر وضعی در سینما و تلویزیون خواهد داشت.»


همچنین آقای جلیلی هم میهمان دیگر این برنامه بودند. و طبق روال همیشه صحبتهای خوبی را بیان داشتند. بخش هایی از آنرا که خود بسیار پسندیدم در اینجا به صورت خلاصه بیان می کنم:

جنس موضوعاتی که در جشنواره فیلم عمار نمایش داده می شود، از جنس خود مردم است.و به همین دلیل چنین جذابیتی برای مردم ایجاد کرده است. و اصلا چیز پیچیده ای نیست.

در عمار، یک بخشی با عنوان "نقد درون گفتمانی" مطرح است.

جنس نقدی که در عمار مشاهده می شود، نقد بومی و خودی ست. نقد مصلحانه ست.

نداشته ها و خلاء ها و آسیب ها دیده می شود،

حال برای این نداشته، چکار باید  کرد؟! باید به سراغ داشته ها رفت.

جریان موج نوی سینمای ایران "عمار" در واقع یک توجه جدی به داشته ها دارد؛ که بر اساس همین داشته می شود نداشته ها را هم بدست آورد.

حتی نوع نگاهی که به شهدا در این فیلم ها هست، یک نگاه نوستالژیک ناله گر نیست.بلکه یک نگاه کاملا رو به جلوست. و بدنبال طرح سبک زندگی آنهاست. و سعی در نمایش جنبه هایی از زندگی آنهاست که در زندگی امروز قابلیت الگو برداری دارد.

به تعبیری دیگر، جشنواره عمار مبلغ سینمای امید است.

امید، فقط در برابر یاس نیست.

امید، هم در برابر یاس، و هم در برابر تخدیر (و الکی خوش بودن) است.

جشنواره ی عمار، در عین اینکه امیدوار است، مخدر نیست! نگاه، یک نگاه مثبت است. و در عین حال، القاء بمبست هم نمی کند.

صحبت به اینجا که می رسد، مجری برنامه ی هفت بیان می کند :

بسیاری از فیلمسازان ایرانی هم همین ادعا را دارند.

ببینید، یک رابطه ای بین صنعت سینما و تماشاگر برقرار است و آن اینکه تماشاگر باید فیلم را بپسندد، و سپس بلیط گرفته و برود فیلم را تماشا کند. اما در فیلم های عمار اینگونه نیست.

در این فیلم ها که به صورت رایگان در مساجد و جاهای دیگر برای عموم مردم به نمایش گذاشته می شود،اینطور نیست که تماشاگر خودش انتخاب کند.


سپس آقای جلیلی بلافاصله با همان وِیژگی جالبش، که بسیارحاضر جواب است، پاسخ می گوید که:

ولی تماشاگر حاضر است که دو میلیون تومان پول بدهد تا دستگاهش تجهیز شود و بتواند ادامه ی فیلم ها را مشاهده نماید.(1)

ضمن اینکه جشنواره ی عمار برای اکران های مردمی در این 680 نقطه ای که اکران ها برگزار شده، حتی یک ریال هم پرداخت نکرده است. و همه ی هزینه ها به عهده ی خود مردم بوده است.

و سپس اضافه می کند که همین چند دقیقه پیش یک پیامک برایم آمد از بچه های اکران کننده.

که: « یادش بخیر، اوایل انقلاب بچه های جهاد و سپاه می رفتند در روستاها و برای مردم فیلم نمایش می دادند با ماشین. الان ما هم داریم میریم فیلم نشان می دهیم، بی ماشین.»

سینمای طرح مساله با سینمای القای بمبست، دو موضوع متفاوت است.

فیلمسازان امروز که فیلم های اجتماعی می سازند، ادعا دارند که ما طرح مساله می نماییم.

در حالی که مساله، ترکیبی  از معلومات و مجهولات است. که آن مجهولات با معمولات بدست می آید. این دو اگر در کنار هم طرح شد، یعنی داریم طرح مساله می نماییم. اما اگر بیاییم تنها به نداشته ها و مشکلات و آسیب ها اشاره کنیم، این دیگر طرح مساله نیست. القای بمبست است. انگار آنکه اصلا راه حلی وجود ندارد.


این نوع نگاه دوستان به جشنواره عمار هم در نوع خودش بی نظیر است!

 من خود به عنوان یک بیننده اطمینان دارم که در بین مردم عطش زیادی برای این نوع سینما و این محتوا وجود دارد. انشاالله که بتوانند به همین سبک ادامه دهند.


پی نوشت:

(1)- اشاره به اتفاق جالبی که در یک از روستاهای فارس، در 60 کیلومتری شیراز افتاده بود.

در حین اکران یکی از فیلم های عمار، در مسجد روستا، دستگاه پخش فیلم دچار مشکل شده و فیلم ناتمام می ماند. اهالی روستا که از نیمه رها شدن فیلم ناراحت شده بودند، در همان حال شروع به جمع کردن پول برای خرید تجهیزات بهتر می نمایند. و حدود دو میلیون تومان پول جمع می شود. تا بتوانند ادامه ی فیلم ها را تماشا کنند.

مطالب مرتبط :

یک جشنواره واقعا مردمی

یک جشنواره انقلابی

برای آقا وحید ِعزیز

سلام علیکم

بلاخره امروز دیدمتان.چقدر مشتاق دیدارتان بودم.

شکل و شمایل امروزتان، نسبت به چندین سال قبل که برای بار اول از یک برنامه ی زنده ی تلویزیونی دیدمتان، چندان تغییری نکرده بود.

فقط کمی بیشتر از اندک، نحیف و لاغر شده بودید. که البته حق میدهم.

یک ماه پر از کار و تلاش و چالش برای تبلیغات گفتمانی انتخابان را پشت سر گذاشته اید.

 تبلیغات معمولی نباید چندان دشوار باشد.

اما تبلیغات گفتمانی، و اینکه بخواهی تمام رفتارت یک ارائه از گفتمانت باشد، بسی دشوار است. گفتمانی که نه دروغ گویی در آن جایی دارد، و نه اعمال غیر اخلاقانه.

میگفتی: سعید ما، آخرت خود را به دنیای ریاست جمهوری نمی فروشد. شما هم مراقب باشید تا آخرت خود را به دنیای سعید ما نفروشید.

(آقا وحید در کنار آقا سعید-همایش انتخاباتی روز 22 خرداد 92 در ورزشگاه حیدرنیا)

در تب و تاب انتخاباتی، که شور و هیجانات سیاسی در نقطه ی اوج خود قرار دارد، بخواهی صداقت به خرج دهی و فقط از مسیر مستقیم به مقصدت برسی، کاری بسی دشوار است.

حتی بعد از انتخابات هم که تصور می شود کارها کم و یا تمام می شود، و اوضاع به روال عادی خود باز میگردد، اما خودتان امروز گفتید که در طی این سه روز، جلسات زیادی را برگزار کرده اید برای تداوم حرکت گفتمان انقلاب.


(آقا وحید- امروز 27 خرداد 92 در حیاط تالار عمار-جشن حافظان جمهوریت با سخنرانی خود آقای جلیلی)

برنامه ی بسیار خوب امروزتان، هوای تازه ای در درونم دمید.

امروز، کار ما تازه شروع شده است.

مهمترین حلقه ی مفقوده ی ما فرهنگ عمومی است.

فعالیتهای فرهنگی وارد فاز جدیدی خواهد شد.

گفتید: به میزانی که ما همت کنیم و کار و تلاش کنیم، و به جای متهم کردن مردم، اشکالات خود را بیاد آوریم و بررسی کنیم و جبران کنیم، به همان میزان می توانیم به ثبات قدم برسیم و بعد به پیروزی دست پیدا کنیم.

نظام جمهوری اسلامی کوکی نیست که یکبار کوک کنیم تا آخر بخواند.

باید سعی کنیم تا آرمانهای انقلاب اسلامی را وارد سبک زندگی مردم کنیم.

ما باید بتوانیم تک تک مردم (این قاعده ی نظام جمهوریت) را از گفتمان انقلاب اسلامی اقناع کنیم.

و همچنین بیان کردید: انتخابات ۲۴ خرداد بسیار با انتخابات ۲ خرداد تفاوت داشت؛ در این انتخابات بچه‌ حزب‌اللهی‌ها بصیرتر و فعال‌تر برخورد کردند و این جلسات نشان می‌دهد که ما فعالیت‌های زیادی در این ۴ سال خواهیم داشت و اینطور نیست که بچه حزب اللهی‌ها دست و دلشان به کار نرود.

این جمله ی تان برایم بسیار جالب تر بود:

اینکه گفتید: جمهوری یعنی فعال کردن گردونه ی تواصی!

تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر...


چه متواضعانه پاسخ سوالات تکراری یکایک بچه ها را میگفتید. من هم حتی دیگر کلافه شده بودم. اما شما نه!

می دانید آقا وحید؟

مدتهاست که اینقدر غرق در تفکرات شما شده ام که حتی بعضی شبها در خواب هم می بینم که دارم با شما مباحثه میکنم!

دلم میخواهد آنقدر در وجود شما و تفکرات شما کنکاش کنم تا آن عمق نگاه و فکرتان ذره ذره برایم روشن شود.

امروز حسرت می خورم. حسرت اینکه چرا اینقدر دیر شناختمتان.

براستی که چقدر به وجود شما نیاز داشته و دارم.

شما همان گمشده ی من از پس سالیان سال سردرگمی و بلاتکلیفی هستید.

آقا وحید عزیز!

دلم میخواهد تا می توانم از وجودتان بهره ببرم.

مرا به شاگردی می پذیرید؟


پی نوشت:

چهار سال آینده؛ دوره طلایی برای آرمانگراها/ جمهوری یعنی به جای مردم، خودت را متهم کن!

صوت: سخنرانی وحید جلیلی در جشن حافظان جمهوریت دینی