آدم متقی را دیده ای! آن که نه در ظاهر، که سروپایش تقواست. دیده ای که چه دلنشین است؟!
وقتی در شعاع وجودش وارد شوی، و اگر به واقع بدانی که کیست، دلت قرار می گیرد.
سبک می شوی ؛ آرام میگیری.
بخصوص اگر ساده پوش باشد؛
وخوش فکرت هم باشد ؛
همیشه، حرفهای مگو داشته باشد!
اگر بهتر از تو بشناسدت ...
و بخصوص، اگر معلم ات هم باشد!
دعوایت هم می کند گاهی...
سرت داد هم می کشد حتی!
اما دلگیر نمی شوی؛ چون راست است. چون حق می گوید. حرف حق، تلخش هم دلنشین است.بخصوص اگر از زبان او باشد
خیلی دلنشین است. خدا را صدها هزار بار شکر برای وجودش. برای توفیق داشتنش.
تقدیم به معلمان خوبم؛
پی نوشت: گرچه عمیقا دلم میخواهد؛ اما شاید بهتر باشد که نامشان را نیاورم؛ نسیم محبت از قلبم، خود به گوش دلشان می رساند...
وقتی از پس سالیان سال تشویش و دلهره و حتی حس رسیدن به بمبست، گمشده ی خود را بیابی و دلت سراپا در انتظار یک اتفاق بزرگ باشد؛ و همه چیز برای یک تجربه ی شیرین حاضر و آماده باشد، الا یک چیز مهم! یک بهانه، شاید یک مقدمه! آنوقت است که روزها و شبهایت چنان به هم گره می خورد و به سرعت از مقابل لحظه هایت عبور می کند که فرصت تحقق آن مقدمه ی مهم تنگ تر و تنگ تر می شود و تو با خود می گویی، نکند از دیدارش بمانم!
لحظه ای آرام، برای آن عهدی که با خدای خود بستی؛ لحظه ای سراپا وجد، از برای نزدیک شدن ثانیه های حادثه ؛ و لحظه ای بعد، مضطرب و پریشان هستی که چرا مقدمه ات محقق نمی شود!
روزها و لحظه هایت همینطور سپری می شود و به روز حادثه نزدیک و نزدیک تر می شوی. برای بار آخر و با تاثر عمیق تر از خدای خود می خواهی که خودش بسازد این قصه را!
و آنوقت حست چیست وقتی ببینی در اوج نا امیدی، چنان روی باز به تو نشان می دهد که سایه ی سیاه و تاریک تمام دلهره ها و اضطراب ها به روشنایی می رسد و همه جا نور می شود...!
سنگین و خسته از پله ها بالا می رفتم؛ میگفتم تو که تلاش خودت را کردی، نشد خب نشود ؛ فدای سرت ؛ اینهمه که غصه ندارد!
به اتاقش رسیدم و کنارش نشستم.
-سلام و ........... همه ی زحماتش را خود به دوش می گیرم؛ همه ی رنجش به پای خودم؛ فقط برایم یک برگ کاغذ صادر کنید؛ یک مجوز عبور؛ چیزی که با او مرا بپذیرند ؛ بهانه نیاورند! اگر کمکم نکنید، دیگر گریه ام می گیرد...
با لبخند گفت:
- « گریه چرا! اینکه کاری ندارد؛ مجوزش با من؛ فقط فیلمها را بیاور برای تایید؛ هرکاری هم که لازم میدانی انجام بده؛ نگران هماهنگی ها نباش؛ با من! »
خستگی، حس غربت و تنهایی، استرس و دلهره، دیگر اثری از هیچکدامشان نبود!
فیلم های جشنواره ی گذشته را پخش کرده بودم بین هیئت ها؛ قرار بود که ببینند و نظر مساعدشان را جهت اکران در هیئت به من اعلام کنند.
همه را با کمک بچه های هیئت پس گرفتم و برای دریافت مجوز اکران در مدارس، به همانجایی رفتم که روز قبل، همه ی نا امیدی ام را ریشه کنده بود.
اما اتفاق بزرگتری افتاد! چیزی که در مخیله ام نمیگنجید!
لوگوی جشنواره عمار روی پاکت سی دی ها، حکایت شیرین تازه ای برایمان رقم زد.
مسئول بلند پایه تر، که برای سرکشی به آنجا آمده بود، با دیدن سی دی ها در دست ما، علاقه و تمایل زیاد خود را برای فیلم های عمار ابراز کرد ؛ و درخواست اکران فیلم ها در سرتاسر شهرستان را به ما که سی دی بدست، در انتظار دریافت مجوز اکران در بیست و چند مدرسه ی شهرمان بودیم، اعلام کرد. و تاکید کرد که خودش مستقیما همکاری میکند! شماره ی تماس خودش را هم داد که کارها زودتر انجام شود، به خوبی می دانست که وقت تنگ است و چیزی به 9 دی نمانده!
تصورش را بکنید، بعد آنهمه نگرانی، حلاوت و شیرینی این اتفاق، چه شور و شعفی به دلمان بخشید...
گفته ی برادرم آقا وحید جلیلی مرتب بیادم می آید؛ میگفت: کار فرهنگی خودش نور است!
یک کارشناس اقتصاد اسلامی:ششصد هزار منزل مسکونی خالی از سکنه در تهران، برابر است با سوختن 600 هزار فرصت زندگی برای هزاران زوج جوانی که تاکنون بدلیل مشکلات مالی موفق به شروع زندگی خود نشده اند.
چندی پیش معاون وزیر مسکن و شهرسازی با ارائه ی یک آمار تکان دهنده اعلام کرد 600 هزار واحد مسکونی خالی در تهران موجود است.
این خبر درحالی اعلام شد که با وجود رکود بازار خرید و فروش مسکن، میزان اجاره بها همچنان سیر صعودی خود را داراست.
در همین باره یک کارشناس اقتصاد اسلامی ضمن اسف بار خواندن این آمار تاکید کرد همین تعداد منازل خالی از سکنه، در صورت استفاده ی مناسب می توانستند یک فرصت طلایی برای کاهش بسیار محسوس میزان اجاره بها در تهران باشند.
وی در ادامه از دیدگاه اسلام به این پدیده پرداخت و افزود:
این آمار دردناک نشان می دهد که 600 هزار مالک در پایتخت ام القری جهان اسلام زندگی می کنند که پدیده ی بلا استفاده ماندن خانه را در عین نیاز مردم، از مصادیق اسراف و حتی احتکار نمی دانند.
600 هزار نفری که حاضرند ملک شان خالی بماند، اما گره از مشکلات اطرافیان و هم شهریان خود که در رویارویی با میزان بالای اجاره بها، ضعیف و ناتوان شده اند، باز نکند.
تعداد قابل توجهی از همشهریان که یا نشنیده اند و یا از یاد برده اند که فرمود: هر یک دانه ای که در راه خدا بدهید، با 700 دانه پاسخ خواهم داد.
اگر تعداد زیادی از مالکان واحدهای خالی، ملک شان را که هم اکنون هیچ استفاده ای برایشان ندارد به نصف قیمت معمول اجاره دهند، کاهش بسیار چشمگیری در میزان اجاره بهای تهران شاهد خواهیم بود.
ایشان در انتها افزودند: امروز یکی از مصادیق مهم امر به معروف و نهی از منکر همین است که مساجد و هم محلی های این واحدهای مسکونی خالی، مالکین آنرا شناسایی کرده و با دلسوزی و مهربانی، این خواسته را از آنان مطالبه نمایند.
بودن یا نبودن، مساله ضریح است!
ماجرا از اینجا آغاز می شود که تولیت بارگاه شهدای گمنام با وجود مخالفت ها، تصمیم بر احداث ضریحی چوبی بر قبور مطهر شهدا می گیرند. بدنبال نمایان شدن نخستین نشانه های ضریح، مخالفت های شدید عده ای از بزرگان شهر با این اقدام قوت بیشتری می گیرد. تا آنجا که امام جمعه، در خطبه ی دوم نماز جمعه ی گذشته، نگرانی خود را از بابت ظهور و بروز یک بدعت نو، ابراز می کند.
و این مخالفت ها آن روز در حالی بیان می شد که متصدیان بارگاه شهدا در نماز جمعه حضور نداشتند. مسئولین بزرگترین موسسه فرهنگی شهر، یعنی حرم شهدای گمنام مدتهاست که به دلایلی از حضور در نماز جمعه امتناع می کنند. و در سوی دیگر نیز امام جمعه و تعدادی از جوانان دوستدار ایشان، همان روز تصمیم گرفتند تا زمان برپا بودن ضریح، در حرم شهدا حاضر نشوند.
اما این بار اول نیست که مردم شاهد سربرآوردن جوانه های نزاع بین متدینین شهر هستند.
سالها پیش کمیته ی جستجوی مفقودین با تقدیم 5 شهید گمنام به شهر موافقت کرد. نخستین اختلافات بین بزرگان شهر از همان روز و بر سر تعیین مکان مناسب تدفین شهیدان شکل گرفت. عده ای معتقد بودند شهدا باید در گوشه ای از مسجد جامع شهر باشد تا قبورشان بر مسجد جامع سایه نیندازد. و گروه دیگر که تعدادشان نیز بیشتر می نمود بهترین مکان برای شهدا را جایی میانه ی شهر و در مقابل دید عموم مردم می دانستند. سرانجام پس از کش و قوس ها مکان پیشنهادی دوم پذیرفته شد. و طبعا گروه اول از این تصمیم گله مند بودند.
این نارضایتی ها وقتی به اوج خود رسید که کمیته ی جستجوی مفقودین با احداث گنبد و بارگاهی بزرگ برای شهدای گمنام موافقت نمود. متصدیان مزار شهدا معتقد بودند که این مکان باید به یک گنجینه ی هنری-فرهنگی مبدل شود. و بدین علت نام حرم شهدا را برای آن انتخاب نمودند. این مکان هم اکنون بزرگترین بقعه و بارگاه شهدای گمنام در کشور است. همزمان کسانی که از انتخاب مکان تدفین ناراضی بودند، سخن از بدعت و افراط گری در تجلیل شهدا به زبان می آوردند.
هفته ی گذشته مراسمی جهت رونمایی از ضریح ساده و چوبی مزار بر پا شد. و سردار باقر زاده رئیس کمیته ی جستجوی مفقودین، مهمان برنامه بود. جمعیت زیادی برای شرکت در مراسم رونمایی خود را به حرم رسانده بودند. تا جایی که هنوز نیم ساعت مانده به آغاز مراسم درهای سالن به علت ازدحام جمعیت بسته شد. همه منتظر بودند ببینند نظر سردار در این خصوص چه خواهد بود و سرانجام این کشمکش به کجا می رسد.
ایشان ابتدا از لزوم برپا داشتن شعائر الهی سخن گفت. از کعبه و حجرالاسودی که تنها از جنس سنگ هستند. اما هدف از حج و نماز ِ رو به قبله، پرستیدن و نکوداشت سنگها نیست. و سپس همانگونه که همه منتظر بودند، صحبتهای سردار به جریان نصب ضریح رسید، ایشان ادامه دادند که « شهدا هم از شعائر الهی هستند. گنبد و بارگاه و ضریح در فرهنگ تشیع موضوعیت ندارد که بدعت تلقی گردد؛ بلکه طریقیت دارد. یعنی وجودشان قرار است شعائر الهی را زنده کنند.»
تعدادی از مردم هم که بیرون از دایره ی این درگیری ها شاهد ماجرا هستند، نظر جالبی دارند.
یکی از ساکنین شهر معتقد است که در طول هزارو چهارصد سالی که از آغاز اسلام می گذرد، تعداد بیشماری شهید فدای اسلام شده است. اما امروز مگر چند تایشان را مردم میشناسند. مگر چه تعدادشان را مردم می توانند اسم ببرند؟ گرچه هر کدام سبب ساز حرکت های بزرگی هم شده باشند. اما یک سوال است. اینکه چرا نامی از آنها در خاطره ها نیست!
مردم فقط کسانی را به خاطر دارند که گنبد و بارگاه و ضریح داشتند. و این یعنی وجود بارگاه و ضریح، سبب ماندگاری این عزیزان برای نسل های آینده ی تاریخ خواهد بود. در 200 سال و 300 سال آینده که هیچ فردی از نسل انقلاب و دفاع مقدس باقی نمی ماند، تنها همین شهدا هستند که پرچمدار انقلاب خواهند بود. اما شهدایی که برای نسل های آینده بمانند. نه همچون آن بیشماری که امروز هیچ نامی از آنها در اذهان نیست.
وقتی وزیر خارجه اسبق انگلیس، به تعداد بسیار محدودی از دخالت های مستقیم انگلستان در ایران اشاره می کند، حتما جالب توجه است.
از طرفی این صحبتها برایم خوشحال کننده بود. از این پس وقتی بخواهی برای کسی که تورا به خاطر روباه پیر نامیدن انگلیس، مسخره میکند، پاسخی محکم بگویی، همین حرفهای جک استراو را کف دستش می گذاری و میگویی، این را که دیگر من نمی گویم که؛ خودشان می گویند.
آندسته از دوستانی که حتی فرزندان خود را برای ادامه تحصیل به انگلیس می فرستند، با امید آنکه روزی بازگردند و وزیر و مسئول مهمی شوند. و اندک احتمال هم نمی دهند که امروز نسبه به گذشته، چیزی در انگلستان عوض نشده است. و هیچ تضمینی نیست که همین فرزند دلبندتان را طعمه ی خود کنند تا بلکه در روز مبادا به دردشان بخورد.
این نمونه از اعترافات سران سابق کشورهای اهل چنبره به دنیا، گرفتنی ست.
کلمه ی سابق را درشت کردم!
آری سابق! معمولا چنین اعترافاتی از جانب سیاستمداران کهنه کار که از عناوین سیاسی فاصله گرفته اند، به گوش می رسد.از خود می پرسم؛ شما اگر می دانید، به من بگویید!
چرا هیچگاه چنین حرفهایی را از کسانی که در حال حاضر در مسئولیت دولتی هستند، نمی شنویم؟!
اگر حقیقتا یک کشور بدنام و بدسابقه، به این نتیجه رسیده است که با زبان ندامت، از برنامه های سلطه جویانه ی خود در سایر ملل ،حرفی بزند، پس چرا این مواضع، از مقامات اجرایی فعلی این کشورها به گوش نمی رسد؟!
ولی، شنیدن اعترافات آقای استراو، آنقدر ها هم جای خوشحالی ندارد.
مگر ایشان، به چند نمونه از خیانت های دولت خود در حق مردم ایران اشاره کرده است؟
چرا از بیان مساله ی قحطی بزرگ در ایران و در بین سالهای 1917 تا 1919 سخنی به زبان نیاوردند؟
ایران با وجود اعلام بی طرفی در جنگ جهانی اول، توسط قوای روس وانگلیس اشغال می شود. در این سالها مسئولیت مستقیم توزیع غلات، و حمل و نقل در ایران به عهده ی انگلستان بوده است. و با وجودی که در آن سالها هیچ خشک سالی و بلای طبیعی واقع نشده، پس چرا قحطی پیش آمده است؟
چرا ایران دچار کمبود غلات شد؟
غیر از این است که غلات ایران صادر می شد؟
آیا مسئولیت مستقیم این قحطی و بیماریهایی چون وبا که در پی آن منتشر شد، متوجه انگلستان نیست؟
حساب 9 میلیون ایرانی از بین رفته در حد فاصل تنها دو سال، به پای انگلستان نیست؟
از هر سه ایرانی، یک ایرانی از بین رفته است. فکرش را بکنید! یک سوم خانواده ی شما از بین بروند؛ آنهم به خاطر گرسنگی. در کجا؟ در ایران 4 فصل. حتی تصورش هم دردآور است.
تاریخ شفاهی می گوید، که در صد سال اخیر، نابودی چندین گونه ی معتبر و بسیار مرغوب درختان میوه در ایران هم از حیله های انگلستان بوده است.
آخر کدام انسانی می تواند بپذیرد که برای سلطه ی بیشتر خود بر کشورها، گونه های گیاهی مرغوب آن منطقه را منقرض کند؟
یک خاطره از کتاب تلخ ترین نوشته من - حیدر رحیم پور ازغدی- به خاطر دارم که میگفت:
« درختچه ای بود به نام پسته ی کوهی. در همان سالها، شایعه ای همه جا منتشر شد که این نوع هیزم هایی که جهت گرم کردن خانه و اداره و ... در بخاری های هیزمی می سوزانیم، نوعی گاز سمی تولید می کند که مرض آور است.با امکانات رسانه ای بسیار محدود 70 سال پیش، همین شایعه به سرعت در همه جا پخش شد. و به دنبال آن شایعه ای دوم منتشر شد. مبنی بر اینکه تنها و تنها هیزم های پسته ی کوهی هستند که دودشان کاملا سالم است. و در پی این دو شایعه، همه ی مردم یک شبه بهداشتی شدند و عزم بر خرید هیزم های پسته ی کوهی کردند. در همین اثنا، قطع کردن درختان پسته کوهی و خرید و فروش آنها رونق گرفت ؛ و عده ی زیادی به خاطر افزایش قیمت هیزمهای این درخت، شروع به قطع درختان پسته ی کوهی کردند.
حدود 10 سال بعد به خود آمدیم و دیدیم چیزی از درختان پسته کوهی باقی نمانده؛ در دوره ی مصدق تحقیقاتی در این باب انجام گرفت و معلوم شد که این یک حقه از جانب انگلستان برای انقراض نسل این گونه ی گیاهی بوده است.
وسرنوشتی مشابه را هم یک گونه ی بسیار پرمحصول و مرغوب گردو داشته است. و امروز هیچ خبری از آن رقم گردو در ایران نیست. درختان گردوی فعلی، به نسبت انرژی و هزینه و وقتی که صرفشان می شود، میوه تولید نمی کنند. در واقع به صرفه نیستند.»
چقدر می توان از آنهمه ظلمی که روا داشتند، گفت و گفت!
از بهاییت گفت که ساخته و پرداخته ی انگلیس بود.
و از هزاران برنامه ی دیگر که همگی فریاد ِ مظلومیت یک ملت مستضعف است.
شما تنها، نگاه استعماری به ایران نداشته اید. بلکه هر آنچه در توان داشته اید برای به استضعاف کشیدن این ملت انجام داده اید. حتی عذرخواهی ِ نکرده تان هم چیزی را درست نمی کند. اما حداقل وقتی اشاره به جنایات خود می کنید، کمی جدی تر بگویید!
روغن ریخته را نذر امامزاده می کنید!