این حساب دو دو تا چهار تا ی ما با خدا هم حکایتی دارد برای خودش!
متدینی ست؛ انقلابی. اهل قناعت است. و اهل معرفت! میگفت:
چرا کلاه شرعی بر سر مردم می گذارید؛ قرض الحسنه با سازوکاری که سراغ داریم، یعنی ضرر! و خدا هم راضی به ضرر بندگانش نیست.
دو میلیون تومان اقراض امروز، حتی به فرض پس دادن بر سر موعدش، به قدر یک میلیون تومان سال دیگر است. و این یعنی ضرر.
گفتم:
یعنی تو می گویی خدایی که امر به قرض الحسنه کرده، خود از تورم امروز بیخبر بوده است؟
یا میگویی قرآنی که سفارش به قرض کرده، نه کتاب هر لحظه و هر زمان و هر مکان، که کتاب وقت بی تورمی ست؟!
دیدی چه ساده است؛ در اوج زندگی دینی مان، به آسانی هر چه تمام، میشویم کافر؛
نه در زبان؛ که در فکر و عمل!
به همین سادگی!
پرسیدم:
پس اعتماد به خدا چه می شود!
هم اویی که خود بارها و بارها مضمن شده است که هر قدمی برای خاطرش برداریم، خود جبران خواهد کرد.
یک دانه که در طریق عشق او بر ایستگاه انفاق بسپاری، نه عین آن و دوبرابر و 10 برابر؛ که هفتصد برابر پاسخ می دهد.
برکت چه می شود؟!
خوب فکر کن؛ چند روز پیش؛ کنار تکیه ی امام حسین (علیه السلام) قدم می زدی؛ بادی وزید؛ سنگی از روی سقف تکیه روانه ی زمین شد. و درست در یک وجبی پای تو بر زمین نشست. نمی توانست یک وجب اینطرف تر بیفتد. روی سرت؟
حساب دو دو تا چهار تا کردن با خدا، عین بیرحمی ست. و نتیجه ای جز شکست قطعی ما از خدا ندارد.
اگر از صبح تا به شب الطاف معجزه آسایش را بر خود بشماری...
هــــعی... دلت می سوزد!
به خود بیا مسلمان!