دلم برایت تنگ شده است، ای مرد!
برای آن نگاه استوارت که اشداء علی الکفار بود و رحماء بینهم!
و لبخندت به روی دشمن نبود و تندگویی و اخم و تخمت ازآن دوستان!
برای آن آرامش طوفانیت!
که مصرف داخلی نمی خواندی گستاخی دشمنت را ؛ و لاجرم غیرت دوستانت را هم بیسوادی!
برای آن قدم های پر صلابتت!
که خاضعانه در پیشگاه همان لبو فروش و راننده تاکسی و با سواد و بی سوادش بودی؛ و قاطعانه روبروی دشمن.
عزت یک تمدن و یک آیین و یک تاریخ را با چندرغاز معامله نکردی.
هم دیپلمات بودی و هم انقلابی!
و نه همچون دیگران، دیپلمات هایی پر مدعا اما حقیر!
راستی بیادت هست؟ تو که بودی، کسی اینجا را با اوکراین اشتباه نمی گرفت!
که آن ضعیفه ی دشمن بیاید بغل گوشمان، همین تهران خودمان؛ و بخورد و زشتکاری کند و بعد هم فحش و تهمت نثارمان کند و برود! دیپلمات پرمدعای حقیر هم لبخند زنان بگوید: هیچ نبود، شلوغش نکنید!
هـــعی...
دلم برایت تنگ شده است، ای مرد!
راستی، کسی چه می داند!
شاید همین بغض و رنج و کاسه ی چه کنم چه کنم گرفتن در دستمان، حاصل بی توجهی به تویی بود که مردانه ایستادی و عزتمان به هیچ نفروختی!
اتو کشیده نیستممیز مذاکره ام به وسعت خانه تمام «کوخ نشینان» جهان استنامم را بر دروازه «بقاع» نوشته اند«جبل عامل» با قدم های من آشناست«دیر یاسین» را بهتر از روستایم می شناسمافتخار زندگی ام مذاکره با «نصرالله» است نه « استراو»!
من انقلابی ام
ایستاده بر «پیچ بزرگ تاریخ»و با انگشت اشاره ای جهان را به «میدان التحریر» تبدیل می کنم
من انقلابی اممادر هفتاد و هفت ساله «ابراهیم باروود»بیست و هفت سال استبر دروازه غزه در انتظار فرزندم نشسته اممذاکره کرده ام با تنها پسرم که برای آزادی اش با هیچ شیطانی مذاکره نکنم
من انقلابی ام
«ضحی» !دختر سه ساله «ریم صالح الریاشی»نام مادرم ستاره شیطان را در هم ریخته استسطر به سطر صفحات دفتر مشقم یک جمله استمادر به تنهایی می جنگدمذاکره کردم با مادرم که فریب لبخند هیچ دیپلمات عربی را نخورم
من انقلابی ام
لباس عروسی ام «جلیقه انفجاری»و نامم وفا ! وفا ادریس!
من انقلابی ام
«فرزند روح الله»!نماز گذار تمام مساجد «پاراچنار»بی هیچ ترس و دلهره ایو هر روز نیت می کنم دو رکعت شهادت در میان دو نماز
من انقلابی ام
«نود و نه درصد»!خسته از امپریالیسم
و وال استریت میز مذاکره ام
من انقلابی ام
از قلب تپنده آمریکای لاتین«سیرامائسترا»!تمام نیشکرهای سرزمینم را به آتش می کشم،اگر خانه ام حیاط خلوت آمریکا باشد !
من انقلابی ام
«محمدالدوره»!زیبا ترین مشقم را زیر رگبار گلوله نوشته اموقتی در آغوش پدرم کز کرده بودممیز مذاکره من بوی خون و باروت می دهد
من انقلابی ام
جوانی از «اسلامشهر»مهمترین قرار زندگیم راگذاشته امهرسال ۲۲ بهمنمیدان آزادیبا بچه های محل مذاکره کرده ایم که بر پلاکاردمان بنویسیم:«حق با شماست ما برای ساندیس آمده ایم اما ناموسا مرگ بر آمریکا»من انقلابی ام«آرمیتا»!و خودکار تنها میراث پدرمخودکاری برای «مبارزه» نه وسیله ای برای مذاکره!من انقلابی امکودکی از محروم ترین محله زاهدان«یزدان»!تفنگ ندارم!اما تا خدا هست با ارتش شیطان مذاکره نمی کنم
من انقلابی ام
تنها با اشاره ایبدون هیچ مذاکره ایتمام روزهای تقویم را خط می زنمو به جای آنها می نویسم«نهم دی»!من انقلابی امپی نوشت:
شعر «من انقلابی ام» از یوسف مرادی
جلیلی اثبات کرد که یک انقلابی است نه دیپلمات