نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

دیدار با بهشتیان

ای شهــــــید! فریادت را شنیدم ؛ به سویت پر کشیدم ؛ جــای تو خـــالیــست ؛ جای تو خالی ست... (1)

امروز توفیق داشتیم جهت وداع با اصحاب عاشورایی امام عصر (عج) حاضر شویم!

اما چرا وداع؟ "وداع" را با کسی گویند که امید دیدار مجددش اندک باشد.

نه با زنده هایی ابدی که تا همیشه ی تاریخ شاهدان عالم خواهند بود.

آری، وداع نه! دیدار!

دیداری که به دعوت خودشان بود و سند این جمله ام هم قطرات اشکی بود که بی اختیار بر گونه ها می نشست؛ و حال خوشی که سراسر وجودمان را در برگرفته بود. شمیم عطر بهشتی بود که در هوای آلوده ی شهر پراکنده شد...

عطر حضور!

عطر حضور ملائکه ی خدا، و سجده ی شان بر 92 مخلوق حق که برتر از ملائک گشتند!

بهار در گرمای تهران به شکوفه نشست...

92 صحابه ی آخرالزمانی اباعبدالله (علیه السلام) که پس از 30 سال غربت، به خانه خود بازگشتند.

که نگو 30 سال، که 1400 سال غربت!

بچه هایی که حتی قبل از به دنیا آمدنشان، نامشان در زمره ی اصحاب امام حسین (ع) ثبت شده بود. و من ایمان دارم آنروز که مولایمان ابی عبدلله (ع) با علم به آنکه هیچ یار و یاور دیگری نخواهد داشت، باز هم مظلومانه نوای "هل من ناصر ینصرنی" سر میداد، نگاه و امیدش به همین ستارگان تاریخ پس از 1400 سال دیگر بود!

آری، همو بود که از 1400 سال قبل، در انتظار فرا رسیدن انقلابی از جنس اسلام، و به بال نشستن این ستارگان همیشه درخشان تاریخ بود.

سند زنده ی گفته ام هم خاطره ایست از یک سردار همیشه متواضع! (2)

سردار باقر زاده (مسئول کمیته جستجوی مفقودین)  یک روزی در مراسم تشییع و به خاک سپاری شهدای محله مان حاضر شد و در آن مراسم گفت:

« این بچه ها حتی قبل از آنکه چشم بر جهان باز کنند، محل دفن شان تعیین شده بود.

شاهد زنده آنکه، چند سال پیش قصد کردیم چند شهید گمنام را در کرمان به خاک بسپاریم. تنی چند از بچه ها رفتند تا قبل از تشییع، به همراه بزرگان شهر جای مناسبی را برای این شهدا در کرمان بیابند. اما ظاهرا هر مکانی را که بزرگان شهر پیشنهاد می کردند، به دل دوستان ما که از ستاد مفقودین رفته بودند، نمی نشست؛ تا اینکه به زمین خالی در روبروی یک حسینیه می رسند و بلافاصله  زمین خالی چشم بچه های ستاد را می گیرد و همانجا را نشان می دهند که شهدا را آنجا دفن کنیم.

و بعد ادامه داد:

دوستان ستاد تعریف می کردند که تا با دستمان به آن زمین خالی اشاره کردیم، به یکباره دیدیم همه ی بزرگان شهر، مبهوت مانده و ما را تماشا می کنند. بعد یک به یک کم کم شروع به گریه کردن گرفتند و چند لحظه بعد متوجه شدیم که همه شان دارند با صدای بلند گریه می کنند!

 گفتیم: خب چرا گریه می کنید؟! اشکالی ندارد. اصلا هرچه شما بگویید. همانجایی دفن می کنیم که شما بگویید اینکه گریه ندارد!

اما هرچه تلاش کردیم، نتوانستیم آرامشان کنیم. تا اینکه یکی شان لب به سخن گشود و گفت:

چند سال پیش که می خواستیم همین حسینیه ی روبروی زمین خالی را در این زمینی که شما اشاره کردید احداث کنیم، یکی از پدران شهید که سه فرزندش شهید شده آمد و اجازه نداد.

هر کاری کردیم، راضی نشد که حسینیه آنجا احداث شود. بعد که بیشتر سوال کردیم، گفت:

وقتی کودک بودم، در یک رویـای صادقه دیدم که 5 تن از اصحاب آقا ابی عبدالله علیه السلام را از کربلا آورده و اینجا دارند دفن می کنند.حتی خود ِ آقا ابا عبدالله (علیه السلام) هم برای به خاک سپاری شان آمده بودند. این زمین انتخاب شده برای یاران آقا ابی عبدالله (ع) و من منتظر آنروزم!

در حالیکه وقتی حساب کردیم، دیدیم در زمانی که آن پدر شهید ، خواب را دیده بود، اصلا این شهدا هنوز به دنیا نیامده بودند؛ و این رویـای صادقه برای حدود 40 سال قبل از به دنیا آمدنشان بود. »

ان العزت لله جمیعا

به راستی که همه عزت و سربلندی شان را از خدا دارند. اینهمه قلوبی که بیادشان و با آمدنشان اینطور منقلب می شود، همه از جانب خداست.

و این پاداشی ست که تنها به بندگان صالحش می دهد.

چقدر فرق است بین منه بدبخت و حقیر، با آن مردان تاریخ ساز، که بسیاری شان حتی از من هم کوچک سال تر بودند.

پی نوشت:

1) شعر از شهید مهدی رجب بیگی

1) سردار باقر زاده با محاسن سفید و لباس سرداری، چنان با حالت زیبایی به 5 سرباز شهید گمنام در محله مان ادای احترام می کرد و بوسه بر تابوتشان می زد که هیچ گاه از یادم نمی رود.

اشرافی گری و مصرف گرایی، آفت بزرگ اسلام انقلابی!

عزیزی میگفت:

فردای آنروزی که تیم ملی فوتبال به جام جهانی 98 فرانسه صعود کرده بود، به همراه تنی چند از دوستانم که همچون خودم بسیجی هستند، وارد پارک شدیم. یک خوروی زانتیا از کنارمان عبور کرد، در حالی که دختر خانومی که روسری اش مقداری عقب بود در داخل ماشین بود؛ و سرو دستان خود را از داخل پنجره ی ماشین بیرون آورده و ابراز خوشحالی می کرد از صعود به جام جهانی!

یکی از دوستان گفت: می بینی فلانی؟! ما اینهمه شهید داده ایم که مثلا دختران مان حجابشان اینطور باشد و اینطور برای یک خوشحالی، ادا و اطوار در بیاورد.

در دلم گفتم:

حجاب ناقصش را دید؛ خوشحالی کردنش را هم دید؛ اما، ماشین چندین میلیونی اش را که در آن زمان جزو خودروهای لوکس محسوب میشد را ندید!

یعنی اگر یک روز تمام دختران و بانوان بی حجاب سعی کنند همگی با هم محجبه شوند، بچه بسیجی کامل اقناع می شود؛ به پوچی می رسد حتی! دیگر هیچ دغدغه ای برایش نمی ماند انگار!

آنروز شاید به عمق نگاهش پی نبردم.با خودم میگفتم چه اشکالی دارد؟! خب انسان وضع مالی اش خوب باشد، وسایل زندگی اش هم لوکس باشد، اما، حدود بندگی خدا را هم رعایت کند. مشکلی نیست.

ولی امروز به خوبی متوجه نکته بینی اش می شوم!

اشرافی گری و مصرف گرایی، آفت بزرگ اسلام انقلابی!

اثرش را می توانی در کسانی ببینی که زمانی بسیار پرجنب و جوش و پر از شور و نشاط انقلابی بودند ولی پس از مدتی، دیگر کمتر می توانی نشانه هایی از تمام آنهمه دغدغه های انقلابی را در وجودشان بیابی.

البته خودشان دوست دارند که همچنان مسلمان انقلابی باشند؛ اما فقط تصور می کنند که هنوز اینگونه اند. بطوریکه وقتی به ایشان می گویی که فاصله گرفته ای؛ سریع بهشان برمی خورد!!

غرق شدن در زندگی روزمره، و سعی در برآوردن خواسته های یک زندگی مرسوم ِ امروزی، همه ی مان را به انفعال کشانیده است. وقتی فردی برای شروع زندگی مشترکش بر اساس عرف امروزی ناچار است که چندین ماه از زندگیش را تماما وقف  فراهم آوردن لوازم همان زندگی تازه کند، آیا دیگر جایی در ذهنش برای دغدغه های اسلام انقلابی می ماند؟!

آنهم درست در شرایطی که به فرموده ی رهبری عزیز، در یک پیچ تاریخی قرار گرفته ایم!

همه به خوبی می دانیم که سخت ترین مرحله ی گذر در طی طریق مقصود، عبور از پیچ هاست. و امروز ما در آن شرایط قرار داریم. در روزگاری که اسلام عزیز، سخت ترین و حساس ترین دوره ی تاریخی خود را سپری می کند.

اما، جای ما کجاست؟! وظیفه ی یکایک ما در این شرایط مهم و سرنوشت ساز، چه می شود پس؟!

امروز، روز کار است؛ کار خالصانه برای اسلام انقلابی!

اما به شرطی که دغدغه های همین عرف ِ غیر اسلامی مان به ما اجازه دهد. دغدغه های هرزی که سرسپردن به آن از اسلام هم حتی واجب تر شده است برایمان.

دغدغه های بیجا و بیخودی که حایلی شده اند بین ما و آن اصول ناب ِ اسلام ناب!

 اگر یک روزی همه ی انسانها تصمیم بگیرند که جز به قدر نیازشان خرید نکنند، بدون اقراق باید تصریح کرد که نصف کمپانی های جهان در همان روز ورشکسته خواهند شد.

(بیشتر آنچه که عمر و وقت و پول مان را صرفش می کنیم، جزو احتیاجات حقیقی مان نیستند)

زندگی پر زرق و برقی که امروز به عرف جامعه ی مذهبی مان هم حتی تبدیل شده است. هریک به راحتی، بدون توجه به اصول ساده زیستی مرسوم اولیای دین، و این آیه ی کریمه « ان الله لا یحب المسرفین» تن به مصرف گرایی داده ایم!

اما آیا تنها اشکال مصرف گرایی، همین اسراف است و دیگر هیچ آسیب دیگری را روانه ی تفکرات و اعتقادات مان نمی کند؟!

پاسخ تان برای این سوال چیست؟

از یک دوست بسیجی مان می گویم؛ همان که چون خیلی های ما، اسیر زندگی مادی شده، امروز می گوید:

 « تسخیر لانه ی جاسوسی هم حتی اشتباه بود. کار یک عده بچه ی تخس بود که همیشه عادت دارند پای خود را جلوتر از رهبرشان بگذارند. تحریم ها هم به خاطر کوتاهی دولت است. اگر دولت درست مذاکره کرده بود، تحریمها به این حد نمی رسید. ولی آنجا که باید سکوت کنند، بیخود و بیجهت روی مواضع ای ایستادگی می کنند که به صلاح نیست.»

و این را در حالی می گوید که رهبری عزیز بارها و بارها تاکید کرده اند مساله ی هسته ای تنها یک بهانه است. بهانه ی نابودی نظام اسلامی. آنها می خواهند که جهوری اسلامی نباشد.

احساس می کنند که می توانند از این دریچه ضربه بزنند، و به همین دلیل با وجود اذعان به صلح آمیز بودن فعالیتهای هسته ای، بازهم تحریمهای یک جانبه را تصویب می نمایند. حال، چگونه می توان با اینها به توافق رسید که تحریمها برداشته شود؟ آیا جز اینکه از اصول انقلابی خود دست برداری؟!

بزرگی می گفت: بسیجی باید در وسط میدان باشد، تا ارزشهای اسلام زنده بماند!

حال، من هم این جمله را اضافه می کنم:

بسیجی باید در وسط میدان باشد، تا ارزشهای خودش هم حتی(!) زنده بماند!

یک روز رویایی!

حتما تابحال برایتان پیش آمده است که کسی را بسیار دوست دارید، بطوریکه با وجود همه ی بی مهری هایش، تاب و طاقت دل تنگی و آشفتگی احوالش را ندارید؛ و حتی همه ی تلاش خود را می کنید تا بلکه گره از دردش باز کنید.

دیروز، یکی از بهترین روزهای زندگیم بود. همو که بسیار دوستم دارد، همان خدای عاشق ِ بندگانش، گره از کارم گشود و قلبم را نشاطی بی امان بخشید.

دیدار با دو دوست، و دو یار قدیمی بهترین نوشدارویی بود که می توانست مرهم زخم کهنه ام باشد!

دو دوستی که ایمان دارم هر یک به خودی خود در طی طریق بندگی خدا، و تکامل انسانیت خویش هر آنچه در توان داشتند گذاشتند. والسابقون السابقون نند ؛ و اولئک المقربون!

حسن آقا را ابتدا ملاقات کردم. در جمعی بیاد ماندنی و برای نیوشیدن گفته های دلنشینش!

وقت نماز که شد، به همراه جمع صمیمی همراهمان، عزم بر نماز جماعت کردیم. قبل از شروع نماز، در لابلای جمعیت به دنبالش می گشتم اما او را نیافتم. با خود گفتم خیالی نیست که ندیدمش؛ مهم آن است که امروز با گفته های دلنشینش پنجره ای برای روح تشنه ام باز شده است. پنجره ای رو به اقیانوسی از نور!

نماز که به پایان رسید، به یکباره متوجه شدم که ایشان درست در مقابل من و در صف جلویی نشسته است. افتخاری بود برایم! از اعماق دل خوشحال شدم و لبخندی بر لبانم نشست. اما، دل کندم و از کنارش گذشتم.

دیدار بعدی با مهدی بود. برای بار اول بود که مستقیما نگاهم به نگاهش می افتاد. و به مزارش...

بارها در رویایم آنجا را برای خود تصویر کرده بودم. و ساعتها در خیالم، نشسته در کنار مزارش ، با او دردل می کردم.

حال برای بار اول همانجا ایستاده بودم. همان نقطه ی نورانی عالم رویایم.

از همراهانم اجازه خواستم، تا با رفیق قدیمی خود اندکی تنها باشم.

خلوت جانانه ای بود؛ و مهدی، با چند قطره ی اشکی که بر روی گونه هایم نشست، پذیراییم کرد.

بعد از آن بود که احساس کردم، گمشده ام را یافته ؛ و خودم را گم کرده ام!

حس کردم دیگر ازآن خود نیستم! اگر از خود بیخودی به این زیبایی ست، خدا کند که دیگر هیچگاه خودم را پیدا نکنم!

چه خوب غریب نوازی کرد با این بنده ی دل خسته اش! اللهم رد کل غریب!

مسلمانی از نوع خنثی!

بیانات امام خامنه ای در خطبه های نماز عید فطر، (1) بار دیگر برای تمام آن کارهایی که می توانستیم و می توانیم انجام دهیم اما به هر دلیلی محقق نشده، دلم را به درد آورد.

بیاد اصل 11 قانون اساسی (2) که همچنان پس از گذشت سی و چند سال مغفول و مظلوم مانده است، میفتم.

اما قصه تنها به اینجا ختم نمی شود.

اینکه ما مسلمانان ام القری جهان اسلام چگونه مابین تمام این حوادث و اتفاقات فعلی کاملا سکوت اختیار کرده و همچنان به روزمرگی خود ادامه می دهیم و برای خالی نبودن عریضه و ارضای حس همنوع دوستی مان تنها به پی گیری اوضاع کشورهای اسلامی و  انقلاب های منطقه از طریق اخبار سراسری بسنده می کنیم، جای بسی تعجب دارد!

 رهبری عزیز به صراحتا می گویند که ما از اوضاع "مصر" نگرانیم، اما اینکه شما در هیچیک از سری برنامه های صدا و سیما در 20 شبکه تلویزیونی کوچکترین اثری از این نگرانی ای برای مصر نمی بینید، را هم به موارد بالا بیفزایید.

روز عید فطر، روز وحدت همه ی مسلمین است.

روزیکه بین شما و من و آن مسلمان فقیر (چه فقر مادی و چه فقر فرهنگی) در دورترین نقطه ی جهان، هیچ فاصله ای نیست. اما آیا در برنامه های صدا و سیمای ام القری جهان اسلام، هیچگونه نشانی از هرگونه تلاش برای این اتحاد و یکپارچگی ِهمه ی دنیای اسلام مشاهده می کنید؟!

اصلا مهم هست؟ چه اهمیتی دارد؟ بگذار به درد خودمان برسیم! بقیه را چه کار دارید؟!

مصر، بحرین، و دیگر ملتهایی که در آرزوی انقلابی چون انقلاب اسلامی ایران بپا خواستند و تمام آنچه که از دستشان برمی آمد به میدان آوردند تا بلکه بتوانند به آن حکومت ناب برسند، و یا حتی عراق و فلسطین و افغانستان و پاکستان و...، اکنون هیچ نیاز دیگری به دستان من و شما غیر از همدردی (آنهم در دلمان) ندارند؟

اوضاع امروز مصر و اختلافات بی اساسی که هیچ سودی برای دو طرف ندارد، به نوعی بیانگر کوتاهی و کم کاری ما هم هست.

 من و هر جوانی در هر کجای ایران اسلامی که با داشتن 35 سال تجربه ی پربار از متن حوادث عالم که در این نقطه از دنیا برپا شده است، چرا در ارائه ی تجربیاتمان به جوانان مصری کوتاهی کردیم؟!

چرا هم اکنون که اینان در اختلافات شدید دست و پا می زنند، دست روی دست گذاشته و هیچ حرکتی برای بیدار سازی شان از این خواب ِ خونین ِ دشمن شاد کن، انجام ندادیم؟!

رهبری عزیز می گوید که از اوضاع مصر نگران است! نشانه های این نگرانی را آیا از وجنات من و شما که خود را ولایی و گوش به فرمان ولی می دانیم، می شود پیدا کرد؟

کجای کاریم؟!

اینهمه غفلت و خواب آلودگی از کجا آغاز شد؟ چرا کار ما به اینجا رسیده است؟

فرق من و شما با بروجردی و رجب بیگی(3) درست همین جاست. برای ایشان تنها کافی بود که رهبری عزیز گوشه ی چشمی نشان دهد، تا ته ِ آنرا گرفته و می رفتند. جای ما کجاست؟!

برادران مان در مصر و بحرین و دیگر کشورها، تشنه ی استفاده از تجربیات ارزنده ی انقلاب اسلامی ایران هستند. اما کجایند آن دستان پر محبتی که یاریشان دهند!

پی نوشت:

1-  بخشی از خطبه ه دوم نماز عید فطر 92  توسط امام خامنه ای:

مسئله‌ى دیگر، مسئله‌ى مصر است. ما از آنچه که در مصر میگذرد، نگرانیم. گمان وقوع جنگ داخلى در مصر، با کارهائى که دارد میشود، روزبه‌روز تقویت پیدا میکند؛ و این فاجعه است. لازم است ملت بزرگ مصر، نخبگان سیاسى، نخبگان علمى، نخبگان دینى در آن کشور بزرگ نگاه کنند به وضعیت موجود و ببینند چه عواقب وخیمى بر این وضعیت ممکن است مترتب شود؛ ببینند وضعیت سوریه را؛ ببینند آثار حضور مزدوران غرب و مزدوران اسرائیل و تروریستها را در هر نقطه‌اى که در آنجا تروریستها فعالند؛ ببینند این خطرات را. دموکراسى و مردم‌سالارى باید مورد توجه قرار بگیرد؛ کشتار مردم بشدت محکوم است؛ زبان خشن و زورِ گروههاى مردمى در مقابل یکدیگر، مطلقاً بى‌فایده است و حامل ضررهاى بزرگى است. از دخالت قدرتهاى بیگانه - آنطورى که الان مشاهده میشود - جز ضرر براى مردم مصر، چیزى به بار نخواهد آمد. گره مصر را خود مردم مصر باید باز کنند، نخبگانشان باید باز کنند؛ فکر کنند، عواقب وخیم و خطرناکى را که ممکن است بر این وضعیت مترتب شود، بسنجند. اگر خداى نکرده هرج‌ومرج به وجود بیاید، اگر خداى نکرده جنگ داخلى به وجود بیاید، چه چیزى دیگر میتواند جلوى آن را بگیرد؟ بهانه براى دخالت ابرقدرتها - که خودشان بزرگترین بلا براى یک کشور و یک ملت هستند - به وجود خواهد آمد. ما نگرانیم. برادرانه توصیه میکنیم به نخبگان مصرى، به مردم مصر، به گروههاى سیاسى، به گروههاى مذهبى، به علماى دینى، که خودشان به فکر بیفتند، خودشان اقدام کنند؛ اجازه ندهند به بیگانگان و قدرتمندان - که با احتمال قوى، سرویسهاى جاسوسى آنها در ایجاد این وضعیت بى‌دخالت نیستند - اینها باز بیایند دخالت کنند.

2- اصل 11 قانون اساسی:

به‏ حکم‏ آیه‏ کریمه‏ "ان‏ هذه‏ امتکم‏ امه‏ واحده‏ و انا ربکم‏ فاعبدون‏" همه‏ مسلمانان‏ یک‏ امت‏ اند و دولت‏ جمهوری‏ اسلامی‏ ایران‏ موظف‏ است‏ سیاست‏ کلی‏ خود را بر پایه‏ ائتلاف‏ و اتحاد ملل‏ اسلامی‏ قرار دهد و کوشش‏ پیگیر به‏ عمل‏ آورد تا وحدت‏ سیاسی‏، اقتصادی‏ و فرهنگی‏ جهان‏ اسلام‏ را تحقق‏ بخشد.

3- شهید بروجردی که ولایت پذیری ایشان همواره مرا به شگفتی واداشته است. و شهید مهدی رجب بیگی که در چندین عرصه ی انقلاب اسلامی در زمره ی تاثیر گذارترین جوانان پیرو خط امام محسوب می شود. فردی که خود به تنهایی یک نمونه ی کامل و کافی از جوان مسلمان انقلابی پیرو ولایت است.

4-در مواجهه با وقایع جهان اسلام دیپلماسی عمومی فعال نداشتیم

چرا هولوکاست ایرانی را توهم می گویند؟!!

شب گذشته در برنامه ی بسیار خوب راز، موضوعی مطرح شد که دامنه ی بسیار وسیعی دارد. و بر همین اساس هم مسائلی مطرح شد که همگی در ذیل همین مبحث قرار دارند. اما اگر به همه ی آنها بخواهم اشاره کنم، باید چندین پست برایش کار کنم. و به همین دلیل در این پست تنها به یک بخش بسیار دردآور آن اشاره می کنم.

واقعه ی هولوکاست ایرانی!

وقتی در سرچ گوگل در این خصوص جستجو کردم، بیشتر از آنکه به اصل این مطلب پرداخته شده باشد، در رد این ادعا کار شده بود. اما نکته ی جالب این مطالب در اینجاست که همگی تنها برای خاطر آنکه در خصوص "هولوکاست ایرانی" و یا کشته شدن میلیونها ایرانی در فواصل سالهای 1917 و 1919 مدارک کافی موجود نیست، اصل ماجرا را منکر شده و این واقعه را یک توهم می دانند.

در صورتیکه هیچگونه اشاره ای نشده که اگر این واقعه تنها در حد یک توهم است و واقعیت ندارد، پس چرا دولت بریتانیای کبیر اجازه ی انتشار اسنادش را نمی دهد؟

پیداست که این دوستان بدلیل نبودن اسناد کافی در این خصوص، نمی توانند آنرا به لحاظ تاریخی بپذیرند. اما آیا صحیح است که به جای پی گیری اسنادی که از انتشارشان ممانعت می شود، آنرا یک "توهم"  نامیده و بی تفاوت از کنارش عبور کنند؟

با توجه به سابقه ی تاریخی دولت بریتانیا، خود به شخصه نمی توانم تنها با پذیرفتن آنکه اسناد کافی موجود نیست، از این مساله عبور کنم و آن را دور از واقعیت بدانم.

برای من سوال است که چرا تا بحال این مساله به درستی پی گیری نشده؟ 

اصلا با فرض اینکه بپذیریم که این ادعایی بیش نیست، پس چرا برای اثبات این ادعا پس از گذشت بیش از 90 سال از این واقعه هیچگاه از بریتانیا برای توضیح آنکه در این سالها چه بر سر مردم آمده است، مطالبه نشده است؟

بر همین اساس در برنامه ی راز در شب گذشته پیشنهادی داده شد که یک نهضتی برای پیگیری این مساله از دولت بریتانیا به راه بیفتد تا با مطالبه ی دقیق حوادث سالهای مذکور در ایران واقعیت روشن شود.

اگر همانگونه که عده ای در ایران بیان واقعه ی هلوکاست ایرانی را تنها یک "توهم" (!) می دانند، و دولت بریتانیا را در این حوادث بی تاثیر و یا کم تاثیر می دانند ،و یا آنکه تعداد کشته شدگان به این میزان ذکر شده نبوده است، پس دلیلی ندارد که اسناد آن توسط دولت بریتانیا پوشیده بماند!

من از همه تقاضا می کنم که بیاییم و یک درصدی راهم برای صحیح بودن و حقیقت داشتن این ادعا( کشته شدن 9 میلیون ایرانی) بگذاریم. و با ایجاد یک نهضت مردمی مطالبه برای این حادثه از دولت انگلستان، پی گیری های لازم به انجام برسد تا حداقل اصل موضوع روشن شود.

اگر حقیقتا 9 میلیون هموطن ما طی این سالها  با مسئولیت انگلستان از بین رفته اند، آیا درست است که بی تفاوت از کنار آن عبور کنیم؟

در این صورت وظیفه ی تک تک ماست که به صورت جدی پی گیری کنیم. دولت بریتانیا باید پاسخگوی این جنایات هولناک در ایران باشد. و  حداقل آنکه از ذهن مردم ایران نرود که انگلستان، یعنی چه!

پی نوشت:

"...طی سال های 1917 تا 1919 ایران با وجود اعلام بی طرفی در جنگ جهانی اول، بیشترین آسیب را از این جنگ ویرانگر دید و در حدود نیمی از جمعیت کشور قربانی مطامع کشورهای بزرگ و استعمارگر آن دوران شدند. اسناد این قتل عام قریب به 10 میلیون نفری همچنان در ردیف اسناد طبقه بندی شده و سری انگلستان قرار دارد و این کشور هنوز هم از انتشار آن ها ممانعت می کند...."

بخشی از کتاب "قحطی بزرگ" نوشته دکتر محمد قلی مجد