نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

با مصباح بودن!

برادر بزرگواری(1) میگفت:

« اینروزها که "با مصباح بودن" بیشتر از همیشه طعنه و کنایه و فحش و توهین به همراه دارد، من خود افتخار می کنم به "با مصباح بودن"! »

مطالعات تاریخی ام، هرچند بسیار اندک، اما به من آموخته اند که هرگاه دیدم "دوست" و "دشمن" هر دو با هم در حال دشمنی با یک نقطه هستند، حتما تردید کنم!

و به دنبال تردیدم به جستجوی حقیقت ماجرا بروم.

یکی از همین مواردی که دوست و دشمن هر دو به یکباره با هم بدین نتیجه رسیدند که مواضع سیاسی یک علامه تا آن اندازه دارای اشتباه است که هر کسی حتی با نداشتن کوچکترین ذره ای از علم و آگاهی او، به نام انتقاد، به خود اجازه ی اهانت به او را می دهد، ماجرای تخریب آیت الله مصباح یزدی می باشد.

آن چیزی که بیشتر از این حتی ذهن مرا به خود مشغول می کرد و تردیدم را بیشتر، غرور همه ی آن کسانی بود که به نام نقد به مواضع سیاسی علامه مصباح، آشکارا به شخصیت این بزرگوار توهین می کردند. و چرا تردید نکنم ؟ وقتی ذره ای تواضع و خشیت در کلامشان نمی دیدم. آنچنان با استواری و تحکم به علامه اشکال می گیرند که هرکه نداند تصور می کند که منتقدین خود علامه اند! و این نوع نقد کردن به لحاظ اخلاق اسلامی قطعا محل تردید است.

هرگاه با کلام منتقدین، نسبت به شخصیت بزرگوار آیت الله مصباح دچار اندک تردیدی می شدم، بلافاصله به سراغ مطالعه ی بیانات شان می رفتم. دقت در سخنان ایشان همه ی تردیدم را می سوزاند.

ایمان دارم که بیشتر آنانکه نسبت به این بزرگوار در قضاوت ناعادلانه به سر می برند؛ و حتی در جهت تخریب و توهین به ایشان قدم بر میدارند، هیچگاه با دقت در عمق بیانات ایشان تامل نکرده اند. حتی شاید اصلا به همه ی بیانات ایشان رجوع نمی کنند. و تنها به چند خبر و چند گفتگوی مختصر بسنده می کنند.

روز قبل و در حین مطالعه ی تبارشناسی جریانات معاصر (2)، به نکته ای رسیدم که ذکر آن خالی از لطف نیست:

ماجرا مربوط به مدرسه ی علمیه ی حقانی است که توسط شهیدان قدوسی و بهشتی ؛ و همچنین آیت الله جنتی و آیت الله مصباح یزدی اداره می شد. مدرسه ای بسیار تاثیر گذار در جریان انقلاب اسلامی.

« ... ورود افکار التقاطی به این مجموعه علمی عکس العمل های چالش برانگیزی را از سوی مدرسان آن به دنبال داشت. آیت الله مصباح یزدی در جریان مبارزه، با هرگونه همکاری با گروههای غیر اسلامی و التقاطی مخالف بود. این دیدگاه، در آن شرایط که فشار اختناق، مبارزه را به صورت یک هدف درآورده بود، باعث موضع گیری هایی علیه او می شد.عکس العمل های بدون مجامله و مستقیم آیت الله مصباح در قبال انحرافات فکری آن زمان ذهنیت هایی را به دنبال داشت. ناظران آن صحنه برخی توهین های اخیر به آیت الله مصباح را هم ناشی از وقایع همان روزگار می دانند. نگرانی آیت الله مصباح از فراموشی مبانی و معتقدات دینی از سوی عناصر سیاسی عملگرا در آن زمان نیز مساله ساز بوده است.دامنه این دغدغه، گاه حتی در قالب بروز تفاوت سلیقه با بزرگانی مثل شهید بهشتی بروز می کرده است. به عنوان مثال در جریان مناقشاتی که نظرات دکتر علی شریعتی در بین طلاب ایجاد کرده بود، شهید بهشتی با آیت الله مصباح درباره لحن نقد دیدگاههای شریعتی دچار اختلاف سلیقه شده بود.

فضای کلی مدرسه حقانی به گونه ای بود که آیت الله مصباح برای جلوگیری از تیرگی بیشتر روابط در این مدرسه، با صرفه نظر از فعالیت در آن "موسسه راه حق" را تاسیس کرد. آیت الله مصباح بر خلاف آنچه که در تبلیغات رسانه ای پس از سال 76 جریانات منحرف، به عنوان "تئورسین خشونت در باند حقانی" معرفی شد، از قضا مخالف هرگونه همراهی با گروههای ماکیاولیست مسلح مثل مجاهدین خلق بود.»

پی نوشت:

1- امیرحسین ثابتی

2- جلد 37 نیمه پنهان - کتاب : نقش آفرینان عصر تاریکی - مرتضی صفارهرندی- دفتر پژوهش های موسسه کیهان- صفحه 246

نظرات 2 + ارسال نظر
مهتاب 7 مهر 1392 ساعت 02:23 ب.ظ

سلام... من مدتیه که وبلاگتون رو می خونم و می تونم بگم عقاید شده چه جزیی چه کلی با عقاید من همساز نیست... ولی یک سوالیه که مدتیه می خوام ازتون بپرسم.. و اوون اینه که با این اعتقادات می خواین به کجا برسین؟؟!!! و اینکه .. بگذریم.. هرکس می تونه عقاید خودش رو داشته باشه مگر اینه که بخواد با زور به دیگران تحمیل کنه...با احترام

سلام
اگر منظورتون از اینکه هر کسی می تونه عقاید خودش رو داشته باشه، اینه که: نظر هر کسی محترم هست؛
باید بگم که منهم تا چند وقت پیش همین نظرو داشتم.
اما حالا با اطمینان میگم که این نوع نگاه، یک نگاه الحادیه. نظر هر کسی محترم نیست، بلکه نظر "حق" محترمه. متاسفانه طوری به ما القا کردند که حتی بچه مذهبی ها هم بیشتر وقتها معتقدند که نظر هرکسی محترمه. در حالیکه اگر به درستی نگاه بشه، اتفاقا این نوع نگاه کردن هست که به جایی ختم نمیشه.
اگر نظر هر کسی محترم باشه، اونوقت شخصی می تونه نظر بده که اصلا خدایی وجود نداره. حالا آیا نظر چنین شخصی محترم هست؟
(شما به ظاهر تفکرات غربی نگاه نکنید. یا اگر نگاه می کنید، باطن شون رو هم به دقت نگاه کنید. اصل و پایه ی تفکرات بهترین متفکران غربی به همین نقطه منتهی میشه که اصولا هیچ خدایی وجود نداره.البته فیلسوفان غربی تا حدودی راه رو درست طی کردند. اما اشتباه شون اینه که به یک جایی که رسیدند، گفتند دیگه همین جا پایان کار هست و از این پس دیگر علمی وجود نداره که وجود خدارو اثبات کنه.پس خدایی نیست.)
حالا چطور از یک بچه مسلمان معتقد به خدا میشه توقع داشت که به اصول ناب اسلام تکیه نکنه، و حرف متفکران غربی رو بپذیره؟!
تنها نظر حق هست که محترم هست. اما هر کسی به اندازه ی خودش با "حق" فاصله داره. باید همون کس سعی کنه نظر خودشو به حق نزدیک کنه. و فقط اون وقته که نظرش دارای احترام خواهد بود.

امیدوارم این صحبتهای منو اینطور برداشت نکنید که به طور مثال ما نظر هیچکسی رو قبول نداریم. و فقط نظر خودمون رو می پسندیم.
خیر؛ به هیچ عنوان. بلکه نظر من هم فقط وقتی درست و قابل احترام هست که به حرف "حق" نزدیک باشه.
حالا ممکنه گاها به خاطر نبود آگاهی کافی، و غلبه ی هوای نفس، دچار اشتباهاتی بشیم. در اینصورت من خودم به شخصه هر نظری که در این حالات داشته باشم، اونو خطرناک می دونم.
من هیچ وقت داعیه ی اینو ندارم که حرفم صحیح و درسته. اما مطمئن باشید همه ی روزها و همه ی ساعات زندگیم رو در حال مطالعه و تفکر هستم تا دیدگاهم به حرف "حق" نزدیک بشه.
حالا هرکسی می تونه موافق نوشته هایم باشه، یا نباشه.
من خوشحال میشم که اشکال حرف هام رو با استدلال برام بیان کنه. مثلا هیچ کسی نتونست با استدلال منو به این نتیجه برسونه که دیدگاه آقای مصباح، در خصوص مسائل سیاسی اشتباهه. کسانی که معتقد به اشتباهات ایشون هستند، همگی از نگاه خودشون اینطور تفسیر می کنند. و دیدگاه شون بر مبنای شناخت کافی از تحولات تاریخی نیست. پس من دیگه دلیلی نمی بینم صحبت شونو بپذیرم. مگر اینکه دلایل کافی برام بیارند.

پرسیدید با این اعتقادات می خواید به کجا برسید!
با افتخار ، و با اطمینان میگم که می خوام به خدا برسم.اینجا از لابلای چند وبلاگ سابقم، تنها وبلاگیه که تمام جملات و کلماتی که درش استفاده کردم، بر مبنای همین هدفم بوده و هدفی غیر از این نداشتم.
من معتقدم انقلاب اسلامی، از نو اسلام را احیا کرد. و برای این اعتقادم الی ماشاالله دلایل کافی موجود هست. اگر کسی منصفانه تاریخ 100 سال گذشته رو صفحه به صفحه مرور کنه، به درستی به این نتیجه خواهد رسید. اما مساله اینه که ما نگاهمون به تحولات تاریخی 50 سال گذشته، گاها بسیار کوته بینانه ست.
و اگر در این وبلاگ حرفی می نویسم، هدفم زنده ماندن همون تفکری ست که همه ی اسلام رو از نو زنده کرد.حرف های تازه برای گفتن داره. و الی ماشاالله گوش برای شنیدن!
اما متاسفانه در پیچ و خم های زندگی روز مره مون به فراموشی سپرده شده.

مهتاب 8 مهر 1392 ساعت 11:38 ق.ظ

فقط می تونم یک چیز بگم... برای رسیدن به خدا هزاران راه هست... خدا پشت سوراخ تنگ سوزن نیست که تنها یک عده با ظاهر و رفتاری خاص بخوان ازش رد شن.. و یا بخوان با مشت و لگد دیگران رو از این دایره تنگ و سخت رد کنن... من یک خواننده معمولی هستم .. شناختی هم از مصباح و سایر دوستان مدرسه حقانی ندارم... ولی معمولا اسم ایشون با یک سری فتواها و چیزهای عجیب برام همراه بوده..من خودم از یک خانواده مذهبی هستم... و پایبند به خیلی مسائل... ولی برام عجیبه که من که تو دوران انقلاب به دنیا اومدم کمتر از برادرام که تو دوران قبل به دنیا اومدن مذهبی ام... البته می شه حدس زد... اونها انتخاب کردن و من مجبور شدم... اگه اجبار جواب می داد تا حالا داده بود.. و اینکه من با نظر شما موافقم.. هر کس از دریچه نگاه خودش مسائل رو تفسیر می کنه... ولی کمتر کسیه که به این فکر کنه تمام این دریچه ها رو به یک آسمان باز می شه... با احترام

من نمی دونم شامل کدومیک از صحبتهای شما میشم :)
اما بیاد ندارم نگاهم اینطور باشه که بخوام کسی رو به زور با خودم همراه کنم.حتی در دنیای واقعی هم همینطور.اصلا از نظر من چنین چیزی امکان نداره.
اگر روزی کلمه ی حقی رو فهمیدی؛ تنها راه شناختن اون مسیر حق به دیگری اینه که "دلشو تسخیر کنی"و و واقعا از نظر من هیچ راه دیگه ای وجود نداره.
اما در دنیای مجازی به دلیل اینکه ارتباط چهره به چهره وجود نداره، هرکسی فقط می تونه به بیان دلایل خودش بپردازه. و از تسخیر قلب دیگرون عاجزه. و من هم از این قاعده مستثنا نیستم.
در خصوص آقای مصباح هم، ایشون فتوایی ندادن. چون مرجع تقلید نیستند. در خصوص نظراتشون هم عرض کردم، همه از بیرون قضاوت می کنند.
یعنی بر مبنای شنیده ها.
آیا کسی هست که واقعا بره و صحبتهاشونو پیگیری کنه تا به عینه ولایتپذیری ایشونو مشاهده کنه؟
اما معمولا نیست چنین چیزی. دوستان حتی یکی از کتابهاشو مطالعه نکردند، اما در خصوصش قضاوت می کنند. خب عقل من هم اینو نمی پذیره.
دنیا، دنیای عجیبیه!
اوج این عجایب رو من وقتی فهمیدم که اشتباهم در قضاوت درباره ی یک فردی، داشت تمام مسیر زندگی منو به کفر می کشوند.و اینها همش به این دلیل بود که از ظواهر امر، و شنیده هام معلوم بود که راهی که انتخاب کردم، درسته. ولی حقیقت چیز دیگه ای بود.
من اینطور فهمیدم که واقعا در این دنیا، تکیه کردن بر اطلاعات محدود ، و بصیرت نداشته، باعث اشتباهات فراوانی در زندگی میشه.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد