نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

سکوت یا فریاد، مساله این است!

یک زمانهایی هست که حس ولایتپذیری مان چنان گل میکند که حتی بر سر این مساله، با دوستان خود به اختلاف برمی خوریم.

یکی از همین زمانها، همین مساله مذاکرات تیم مذاکره کننده فعلی می باشد.

اینروزها وقتی که دلت از اعماق وجود، چون سیر و سرکه می جوشد و نگرانی ناشی از نوشاندن جام زهر بعدی لحظه ای رهایت نمی کند، نصایح خیرخواهانه، و بعضا تندی از دوستان می شنوی که مگر مملکت ما رهبر ندارد؟ چرا با اعتراض خود به مذاکرات، رهبری را بی عرضه جلوه می دهید و اینگونه در اذهان جا می اندازید که از رهبری بیشتر می فهمید. اگر روند مذاکرات دارای اشکال باشد، رهبری خود تذکر می دهند. نیازی به عمار گری شما نیست!

عجب!

اضافه می نمایم که این منطق، می تواند ناشی از چند استراتژی باشد.

نخست آنکه دوستان مان آنقدر به ولایت ایمان دارند که خود و مسئولیت خود را هیچ می پندارند و تصور می کنند تا رهبر و ولایت فقیه وجود دارد، امر به سکوت شده اند و گوش به فرمان ولی. هرکجا رهبری گفت برو، میریم؛ هرکجا رهبری گفت بایست، می ایستیم ؛ هرجا رهبری گفت اعتراض کنید، اعتراض می کنیم. و اگر رهبری چیزی نگفت، سکوت می کنیم.

دوم آنکه، گوش به فرمان ولی هستند، اما به دلیل مطالعات تاریخی کم، و عدم تعمق در سخنان و بیانات هر دو رهبر فقیدو فعلی انقلاب، آن ارتباط معنوی لازم را با ولایت برقرار نکرده اند، و تازمانی که رهبری مستقیما دستوری را صادر ننمایند، دچار تردید و شبهه می شوند که چگونه رفتار کنند تا مورد رضایت ولی خود قرار گیرند.

سوم آنکه، رهبری را دوست دارند، اما از دردسر دوری می کنند. به طور مثال اگر ولایتپذیری چنان ایجاب کند که اندکی به سختی و دردسر بیفتند، با آنکه علاقه مند رهبری هستند، خود را کنار می کشند.

و چهارم آنکه هیچ اعتقادی به رهبری ندارند ؛ اما از این چوب استفاده می کنند برای کوبیدن بر سر بچه مذهبی های بی ادعا که نفس شان به نفس انقلاب بسته است. و می خواهند با چوب ولایت، آنها را خاموش کنند. تا بلکه موفق شوند کسانی را که دچار شک و تردید در رفتار انقلابی خود می باشند را به این طریق از راه بدر نمایند.

حرفهایی که در ادامه می نویسم، برای دوستانم در دو گروه اول است. زیرا که برای دو گروه بعدی، هیچ حرفی برای گفتن ندارم.

امام علی علیه السلام، در غرر الحکم بیانی دارند با این مضمون:

اصلاح در  رعیت و حاکمان، حاصل استقامت در رعیت است.

یعنی استقامت و پایداری در رعیت، آنچنان دارای اهمیت است که رعیت حتی سرنوشت حاکم خود را نیز با همین استقامت خود می توانند تعیین نمایند. در نظر داشته باشید که امامان معصوم (ع) در اداره ی حکومت اسلامی هیچ چیز کم نداشتند، الا یک چیز!

عدم همراهی به موقع مردم!

و این عدم همراهی ناشی از آن بود که مردم مومن، امام خود را نشناخته بودند و طبعا علمی هم به مسئولیت خود در قبال امام شان نداشتند.

و این یک واقعیت انکار ناپذیر است؛ اینکه رهبر و امام جامعه حتی اگر معصوم باشد، تا همراهی و همدلی و خواست واقعی مردم را نداشته باشند، امکان آنکه همه ی اوامر مورد نیاز جامعه را صادر نمایند، نخواهند داشت.

امام جامعه، وقتی توانست در برابر عقب نشینی های گروه مذاکره کننده ی 10 سال قبل، بایستد و تمام این 10 سال گذشته را بر استقامت پافشاری کند که مردم شب و روز در خیابان و دانشگاه و مسجد و مدرسه و.. فریاد می زدند:

انرژی هسته ای، حق مسلم ماست.

و رهبری با این پشتوانه مردمی بود که با تمام قدرت ایستادگی کرد.

اگر ما به این نتیجه رسیده باشیم که شاید با برداشته شدن تحریمها، مشکلاتمان تا حدودی برطرف شود، اصلا فرقی نمی کند که ولایتی باشیم یا خیر (پز ولایتمداری ندهیم)! در هر صورت رهبری هم با توجه به خواست عموم مردم با تیم مذاکره کننده کنار می آید، و نه تنها با صلاحدید خودش.

 اگر حتی چنین اعتقادی نداشته باشیم و سکوت نماییم و بگوییم که رهبر خود می داند چه کند، باز این سکوت ما به پای موافقت با برقراری رابطه با استکبار نوشته خواهد شد.

اگر می گویید که رهبری سکوت کرده، شما نیز سکوت نمایید، این مساله توجیه شرعی ندارد.

رهبری، امیر و ولی بودنش بر جامعه حکم می کند که در جایی سکوت نماید، اما مسئولیت مردم، متفاوت است.

مردم باید لحظه به لحظه عملکرد مسئولین نظام را با فرمایشات امام خمینی (ره) و  امام خامنه ای قیاس نمایند و هر جا که عدول از مبانی و اصول انقلاب مشاهده کردند، بلافاصله سکوت خود را بشکنند و وارد میدان شوند.

بسیجی باید در وسط میدان باشد، تا ارزشهای انقلاب و اسلام زنده بماند. (امام خامنه ای)

امر به معروف و نهی از منکر، تنها وظیفه ی رهبر نیست. وظیفه ی آحاد مردم است. و معنای باطنی جمهوری اسلامی نیز همین است. اینکه مردم در وظایف خود، تنها به رای دادن و شرکت در دو راهپیمایی 22 بهمن و روز قدس، اکتفا ننمایند!

و این لازمه ی آن است که جوان مذهبی، در امر مطالعه ی روزانه ی بیانات رهبری عزیز، و امام خمینی مبادرت نماید.

چطور یک جوان حزب اللهی می تواند ادعا کند ولایتمدار است، اما تاکنون 22 جلد صحیفه ی نور را حداقل یک بار نخوانده باشد؟ و در آن تعمق نکرده باشد؟

میگویند:

شما خود عمار پندارها، وقتی رهبری در مملکت است، چطور به خود اجازه می دهید در این مسائل مهم دخالت کنید!!!

میگوییم:

رهبری عزیز در دهه 70 فرمودند:

خدا لعنت کند آنانکه میخواهند جوان و دانشجو از سیاست بدور باشد. 

و بعد در ادامه خطاب به دانشجویان گفتند:

تحلیل کنید، هرچند غلط!

این دوستان مان به ما می گویند:

"تحلیل نکنید، هرچند درست! مملکت که بی صاحب نیست، رهبر دارد. رهبر خود به آنها تذکر می دهد."

همین که رهبری گفتند: تحلیل کنید، هرچند غلط! نشان از اهمیت بسیار بالای دخالت جوانان در مسئولیت ها و مسائل مهم مملکت است. یعنی ولو اینکه تحلیل تان صحیح هم نباشد، اما بازهم حرف بزنید و بی تفاوت نباشید. که بی تفاوتی شما، تبعات بسیار بدتری در پی خواهد داشت.

قصد مقایسه ندارم. اما ذکر این نکته هم خالی از لطف نیست. ابوذر غفاری، صحابه ی پیامبر (ص) و یار با وفای مولا علی (ع) در بسیاری از مواردی که فریاد می کشید و لب به اعتراض به دستگاه خلفای سه گانه و معاویه می گشود، درست همان جایی بود که امام علی علیه السلام، سکوت کرده بودند. زیرا مسئولیت امام علی (ع) در مواردی سکوت بود؛ اما مسئولیت ابوذر در همان شرایط مشابه، دیگر سکوت نبود، فریاد بود! زیرا او به درستی امام خود را شناخته بود. و فهمیده بود که کجا نباید سکوت کند. و اتفاقا هیچگاه هم خلاف ولایت قدم برنداشت. و شد ابوذر غفاری!

تلخ ترین نوشته من

 چشمم که به جلدش افتاد، ناگاه لحظه ای درنگ کردم. برایم بس عجیب آمد. آخر نویسنده اش را می شناختم؛ مگر چه شده بود که باید نوشته اش اینقدر تلخ باشد!


(تصویر جلد - کتاب تلخ ترین نوشته من - حیدر رحیم پور ازغدی)

برایم جالب بود که بدانم، چرا این نام را برای کتابش انتخاب کرده. و به همین خاطر برداشتمش.

شاید خواندنش بیشتر از یک روز طول نکشید. آنقدر مجذوبش شده بودم که اصلا نمی توانستم خواندنش را رها کنم. حتی کتاب را با خود بر سر سفره ی غذا می بردم و ماجرایش را در حین تناول غذا دنبال می کردم.

خاطرات کتاب، همانگونه که نویسنده اش هم نامگذاری کرده بود، همه اش تلخ و دلخراش بودند. هرچه به جلوتر می رفتم تا بلکه به یک خاطره ی شیرین برسم، تلاشم فایده ای نداشت.

کتاب تلخ ترین نوشته ی من، بیان خاطرات یک کشاورز و دامدار متخصص و موفق در منطقه ی خراسان است.

کسی که نزدیک به 40 سال چندین بار دچار ورشکستگی شده و سپس برای خاطر استعداد و نبوغ خودش از نو سربرافراشته و باز افول کرده و...

تمام خاطراتش را بر این محور بیان کرده که امام خمینی (ره) فرمودند: «کشاورزی محور اقتصاد است.»

و بخش تکان دهنده اش که غیرت انقلابی هر انسان دوستدار انقلاب را قلقلک می دهد، آنجاست که بیشتر مشکلات نویسنده که همگان بر صداقتش ایمان دارند، به خاطر کوتاهی ها و کارشکنی ها، نابلدی ها، و تصمیمات نابجای وزارت جهاد کشاورزی است. وزارتی که آنگونه که در حین مطالعه ی این کتاب به آن پی خواهید برد، اکنون از روحیه ی جهادی تنها نامش برایش باقی مانده.

این کتاب بدور از هرگونه بی انصافی در بیان خاطرات، و همینطور خارج از شعارزدگی معمول، نشان می دهد که چگونه دست و بال رانت خواران برای سوء استفاده از حاصل دست رنج کشاورزان و دامداران، و یا جلوگیری از سر برافراشتن آنان باز است.

حقیقتا به عنوان یک خواننده در قسمت هایی از کتاب، کم آوردم! و از شدت غم و رنجی که نویسنده ی آن متحمل شده بود و بیان لطیفش از حس و حالش پس از شکست های پی در پی، اشکم در آمده بود.

یک جا بیان می کند که :

بدلیل خاصی، (که آنهم از روی اجبار و به خاطر یکی از بی برنامگی های جهاد کشاورزی بود،) یک سال به کاشتن خربزه مشهدی مبادرت کردم. سپس در فصل برداشت محصولم، در یک یا چند استان که اصلا ربطی به خراسان نداشتند، گزارشاتی از بیماری وبا منتشر شده بود. یک فرد مسئول در وزارت بهداشت به تلویزیون آمد و به مردم گفت به هیچ عنوان محصولات کشاورزیه زمین ریختنی، خریداری و استفاده نکنند.

و این شد که هیچ خریداری برای خربزه هایم پیدا نشد. آنهم در حالیکه هیچ قصوری از من نبود و میوه های من به هیچ وجه آلوده به وبا نبودند. آنگاه که شاهد از بین رفتن یکی یکی خربزه هایم بودم، تصمیم گرفتم که همه را نابود ساخته و تخمه هایش را جمع آوری کنم تا شاید تخمه هایش به عنوان "بذر" خریداری داشته باشد. اما به خاطر همان فضای ترس از فروش نرفتن میوه های زمین افتادنی، بذرهای خربزه ها هم به فروش نرفتند.

نویسنده، خود یک انقلابی متعهد است که تا پیش از انقلاب یکی از مبارزین بنام خراسان است. یکی از فرزندش در سالهای دفاع مقدس شهید شده. و فرزند دیگرش، معلم دلسوزم، آقای دکتر حسن رحیم پورازغدی، یک عالم فرزانه است. اموالش را از سالهای دور ِ پیش از انقلاب جمع آوری کرده است.به گونه ای که پس از انقلاب، نسبت به قبل از آن به میزان اموالش افزوده نشده است.که حتی کمتر هم شده. و  یکی از دلایل مهمش همین شکست های پی در پی به خاطر عدم تجربه ی کافی در مسئولین جهاد کشاورزی و بروکراسی دست و پا گیر این اداره است.

نویسنده خاطرات تلخش را بیان کرده؛ اما به همین بسنده نمی کند. در انتهای کتاب، پیشنهادات خود را برای بهبود روند مدیریت کشاورزی و دامپروری در ایران ارائه می نماید. و شاید تنها همین بخش های کتاب، اندکی باعث دلگرمی انسان می شود.

مطالعه ی این کتاب را به عنوان یک دوست، به همه ی دوستان عزیزم پیشنهاد می کنم. خاطرات بیان شده در این مجموعه آنقدر حائز اهمیت است که حتی توصیه می کنم که کتاب را تهیه کرده و به هرآنکه تصور می کند مشکلات کشورمان از برای تحریمها و عدم برقراری رابطه با قدرتهای استکباری است، هدیه نمایید.

از منظر حقیر، این مجموعه ی خاطرات، شاید حتی بهترین اثر ارائه شده در عرصه ی جهاد نرم در اقتصاد است. خاطراتی از بیان شیرین یک انسان صدیق، که به خوبی نمایانگر آن است که چگونه استعمارزدگی در اقتصاد و کشاورزی ایران، بیداد می کند؛ و سبب عقب ماندگی مان شده است.

در انتهای کتاب، خواننده بدون آنکه شعاری شنیده باشد، به خوبی درک می نمیاد که راه حل خروج از این بحران، زدودن این استعمارزدگی ست، و نه کـُرنش در برابر استکبار!

«فامیل دور» های دنیای واقعی!

حتما زیاد برخورد کرده اید با کسانی که چنان بر روی استدلال غلط خود پافشاری می نمایند که حتی با وجود علم به اشتباه بودن تفکرشان، بازهم دست بردار نیستند و دلیلی دیگر می آورند. هزار جور مثال نقض می آوری، باز هم حرف خودشان را می زنند.

میگویی، چطور ممکن است رابطه با آمریکا رمز گشای مشکلات کشور عزیزمان باشد، درحالیکه آمریکا اصلا قابل اعتماد نیست و از همین اول کار، یک بام و دو هوا می کند؛

چطور ممکن است رابطه با آمریکا مشکل گشای اقتصاد ما باشد در حالیکه هم خود آمریکا و هم تمام رفیقانش در مشکلات اقتصادی دست و پا می زنند؛

چطور ممکن است علم اقتصاد آمریکا راه گشای اقتصاد ما باشد در حالیکه برجسته ترین دانشمندان اقتصادی شان از حل مسال ی بدهی های فراوان آمریکا عاجزند؛

حتی می گویی آخر چطور ممکن است در انتخاباتی 12 میلیون رای جابجا شده باشد، بدون اینکه حتی یک مدرک به جا مانده باشد؛

بازهم قبول نمی کنند که نمی کنند!

اینجور وقتها، بیاد فامیل دور میفتم.

سشوار را برداشته بود و با آن، فرش تازه شسته شده را خشک کرده بود.

آقای مجری عصبانی شده بود و میگفت:

آخر مگر با سشوار هم فرش خشک می کنند.

گفت:پس با سشوار چه کار می کنند؟

آقای مجری می گفت:خب معلوم است دیگر، سر خشک می کنند.

گفت:خب از کجا معلوم فرش را هم خشک نمی کنند؟

آقای مجری میگفت:آخه سر کوچک است. ولی فرش 9 متر است.

گفت:خب اومدیم و سر ِ یکی 9 متر بود.

واژه شناسی "جنگ"

ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نموده ایم.
ما درجنگ، پرده از چهره تزویر جهانخواران کنار زدیم.

ما در جنگ، ابهت دو ابرقدرت شرق و غرب را شکستیم و به مردم جهان و خصوصا مردم منطقه نشان دادیم که علیه تمامی قدرتها و ابرقدرتها سالیان سال می توان مبارزه کرد.

صحیفه امام خمینی (نور) ؛ جلد 21

نمی دانم ایا تا بحال این حالت برایتان پیش آمده که شنیدن این جملات از امام راحل، حسی چون احساس عقب نشینی به خودتان و یا به کسان دیگری که به عمق مفهوم جنگ در اسلام پی نبرده است، برخورده اید، یا خیر.

و یا شاید با دیدن این تصویر اینطور به ذهنتان برسد که آیا ما جنگ و خشونت طلبی رابه جهان صادر کردیم. و چرا امام عزیز، از این کلمات استفاده کرده اند.


 باید گفت که این اشکال به سخنان امام باز نمی گردد. بلکه این تناقض، ناشی از اشتباه ما در بکاربردن واژه های "جنگ" ویا "صلح" است .

زمانی که این کلمات را از عربی به فارسی آوردیم، ارائه ی مفهومشان به خوبی ادا نشد.

واژه ی "جنگ" مترادف با واژه پر مفهوم "حرب" نیست. زیرا کلمه حرب، مفهوم "نبرد در همه ی مواقعی که جنگیدن در آن تنها راه برای اسلام است" معنا می دهد. و در واقع جنگ با دشمنان خدا در وقتی که فقط جنگیدن کأرساز است.

اما کلمه "جنگ" که در فارسی بکار می بریم، به معنای "جنگ با هرکس و برای خاطر هر هدفی" است .حتی اهدافی چون جاه طلبی و کینه توزی.

و درست از همین جاست که مشکل پیش می آید.

جنگی که مدنظر امام خمینی(ره) هست، درواقع همان "حرب" هست. اما بدلیل آنکه از حدود 400 الی 500 سال قبل در واژگان ما از "حرب" به "جنگ" تعبیر شده، ایشان از این کلمه استفاده کرده اند.

در حقیقت، اینطور نیست که جنگ همیشه بد باشد، و صلح همیشه خوب. بلکه در مواردی جنگ از صلح بیشتر حائز اهمیت است. در همه ی مواقعی که تنها جنگیدن سبب دفاع از دین و بقاء انسان و انسانیت است، صلح دیگر معنایی ندارد. چنانکه در فرازی از  زیارت عاشورا یک آرزویی را اینگونه بیان می داریم:سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم. از خدا طلب میکند تا توفیق جنگ کردن با هرکه با امامش سرجنگ دارد ؛ و دوستی با هرآنکس که دوست ِ امام خویش است، را به او عطا کند.

و این جنگی که ما در 8 سال دفاع مقدس داشتیم از همین نوع جنگ است که در درجه ی بسیار بالاتری نسبت به صلح قرار دارد. و همانطور که در تاریخ هم ثبت شد، سبب بقاء اسلام و بشریت بود.

پس این ورژن "جنگ" از هر صلحی برای جهان مفیدتراست.

پس با شنیدن این جملات از امام راحل و مفاهیمی از این قبیل، سر خودتان را بالا بگیرید و فخر کنید به اینکه جنگی را به جهان صادر نموده اید که سبب بقاء دین و نوع انسان می شود.

پی نوشت:

پوستر، کاری بسیار زیبا از آقای سید محمدرضا میری


آمریکا در نگاه امام (ره)

اخیرا از قول آقای هاشمی گفته شده است که:« امام هم حتی با شعار مرگ بر آمریکا مخالف بود.»
لازم می دانم اینجا برای آقای هاشمی یادآوری نماییم که: بله. حق با شماست. اما!

 اما، امامی که بنا به فرموده ی شما با مرگ بر آمریکا مخالف بود، 4 خصلت برای آمریکا برشمرد که هریک به مراتب بدتر از مرگ بر آمریکا ست!


1- شیطان بزرگ

(اگر شیطان را رجم می کنند؛ شیطان بزرگ را چه می کنند؟)

2- ام الفساد

(مادر فساد دنیا! آمریکا یک تمدن ربوی را بنا کرد. حال، آیا امامی که قائل به اسلام بود، یک "تمدن ربوی" را نفی نکند؟ )

3- تروریست بذات

(آمریکا تحقق حکومتی ست که ذاتش، تروریست است. و بر خون بومیان آمریکا بنا شده)

4- استکبار جهانی
(وقتی می گویی : الله اکبر؛ یعنی، خدایا! تنها و تنها تو هستی که شایسته ی تکبری؛ آیا کسی که مقام کبر و استکبار دارد و خود را جای خدا می گذارد، مرگ گفتن ندارد؟)