نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

رسوای عالم می شوم

 دردم همه آن است که کس دردم را نمی فهمد!

خلاف جریان آب شنا کردن، سخت است؛ ولی ناگزیر!

از خود می پرسم! از یک بانوی مسلمان؛ همانکه سالیان سال است به خود می بالم بزرگترین بانوی عالم، از دین و از کیش من است!

چرا اینقدر کوچک شده ای!

چرا هضم شده ای در این خراب آباد!

خواستی رسوای عالم نشوی، همرنگ جماعت شدی

قیمتش چقدر؟

 از خود نمیپرسی که یک دختر مسلمان، به چه نیازی برای آراستگی اش محتاج غیر مسلمان شده است؟

می گویند:

« من نمازم را می خوانم؛ خدا را عبادت می کنم؛ حج و روزه ام هم به راه است؛ حجابمم کامل! راهپیمایی ها را هم هر سال می روم! رای هم می دهم تازه!

این فقط یک شب است. شب عروسی. شب عروسیم هم زیبا نشوم؟!

این یکی که میگویی دیگر زیاده روی ست! افراط است!

در اسلام، به آراستگی هم سفارش شده است.»

راست میگوید؛ آراستگی خوب است؛ لازم است؛ حتی واجب!

اما به خاطر ندارم گفته باشد به هر وسیله ای! و به هر قیمتی!

بیاد ندارم گفته باشد فکر نکن؛ جهانی نیندیش! خاطرم نیست که سفارش به کوچکی و حقارت کرده باشد...

عرف شده است. واجب! وحی منزل است اصلا! که برای یک شب مهمانی عروسیت، کمی بیش از 20 قلم جنسی که هیچ محتوایش مهم نیست، ارزانی چهره ی معصوم و مهربانت کنی. که بدون همه ی اینها هم زیباست.

زیباست چون بنده ای؛ یک مسلمان ِ مومن!

انگار نه انگار که این اجناس آرایش، ساخته ی دست کافر است و درون مایه اش، هرچه می تواند باشد؛ از عصاره ی حرام گوشتان گرفته، تا روغن جنین انسان و...!

و نه هیچ اهمیتی دارد که این چشمه ی محبوب تو، از همان ممالکی ست که روزگاری بمب شیمیایی تقدیم آن جلاد کردند که ببارد بر سر بهترین فرزندان همین مرز و بوم!

دلت می خواهد زیبا بشوی؟ که عکس بگیری؟! که یادگاری بماند برایت، از بهترین شب زندگیت...

 آب در کوزه و ما تشنه لبان گرد جهان می گردیم!

تو خود زیبایی!

زیبایی، چون شکستی همه ی مناسبات عالم را! در اوج ناباوری! چون منقلب کردی، دنیا را با اسلام انقلابیت!

زیبایی، چون در قلب پاکت نقش بست اسلام! اما نه این اسلام!

اسلام بی تفاوتی؛ اسلام ِ «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو»؛ اسلام کوچک؛ اسلام بی دغدغه؛ اسلام حداقلی! اسلامی که دغدغه اش نیست، حاصل دسترنجت که برای خرید یک وسیله ی نه چندان لازم خارجی میدهی، صرف کجا می شود! شاید صرف سازمان و موسسات ضد اسلامی، شاید خرج هم جنس گرایان، شاید صرف هزینه های تلذذ نامحدود جنسی، شاید اصلا بمب و موشک می شود و می بارد بر سر افغانی و پاکستانی مظلوم، و عرب های مسلمان عراقی و سوری!

و خوب نگاه کن! نمی شنوی صدای آشنای آن پیر اعجوبه را! که می گفت: ... ودر یک کلام، اسلام آمریکایی!


خلاف جریان آب شنا کردن، سخت است؛ غریب است و دردناک؛ اما چه می شود کرد وقتی ناگزیری!

هرچه فکر می کنم، در عقلم گنجانیده نمی شود،

چرا باید کوتاه بیایم ...

کاش کسی مرا می فهمید...

چیزی در دلم مدام می گوید: بس کن! دست بردار و همرنگ شو ، تا رسوا نکنندت!

اما من می خواهم رسوای عالم شوم، اگر قیمت همرنگ نشدن این است.

فقط انگیزه ای می باید...کسی از جنس خودت...