نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

روشن ترین تاریکی!

به ظن من وحید جلیلی، مردی ست ده سال جلوتر از زمان خودش!

وقتی با جسارت تمام، پای جشنواره ی عماری که روزهای اول، حتی مورد توجه عمار ها قرار نگرفت، ایستاد؛ وقتی همه ی گوشه کنایه ها از بی حاصلی این جنس فیلمها روانه اش میشد، محکم ایستاد؛ خیلی ها باور نمی کردند ظرف مدت 4 سال فیلم ها به این میزان از کیفیت برسند. ولی او باور عمیق داشت که این محفل، روزنه ایست به سوی تمدن سازی اسلامی، در عرصه ی سینما.

باور داشت! و همه را با باور خود شگفت زده کرد.

برای فهمیدن وحید جلیلی، باید او را یک انسان 20 ساله از بعد از شهادت مرحوم آوینی تا به امروز، بررسی کرد.

گفته ها و نوشته هایش، همگی در زمان خود غریب بودند و حتی از جانب محافل مذهبیون، بعضا بسیار مورد شماتت قرار می گرفتند. امروز، وقتی به گذشته باز می گردیم و دغدغه های سالهای پیشش را مرور میکنیم، هنوز هم تازگی و لطافت افکارش را می توان فهمید. حرفهایی که نه کهنه شدند و نه به ظهور رسیده اند.

گرچه که زبان تندی دارد. اما نمی توان به او اشکال گرفت که زبان سرخ، سر سبز می دهد بر باد. چراکه زبان سرخ او، سر سبز می کند!

وقتی یک فرد بسیار پراثر و کمیاب در عرصه فرهنگ و هنر، سالی یکبار به تلویزیون جمهوری اسلامی دعوت می شود، آنهم در شب افتتاحیه ی عمار ِ آینده دارش؛ درست وقتی می خواهد میوه ی زحمات یکساله اش را بچیند، و تنها برای چند دقیقه ی محدود فرصت گفتن از عمار را دارد، با جبهه گیری مجری برنامه ای سینمایی که اتفاقا مدعی جبهه گیری مهمان خود است، مواجهه می شود، چه حسی می توان داشت!

و دغدغه هایی که اتفاقا حاکی از نگاه بسیار روشن و پر امید اوست که به آینده ی سینمای ایران دارد، منفی خوانده می شود!

من هنوز ندانستم که کدام فعال سینمایی ایران، به قدر وحید جلیلی به افق های سینمای ایران روشنفکر است؟!

جلیلی معتقد است که ایران برخلاف تصور بسیاری، بهترین امکانات سینمایی را در سطح چند کشور برتر دنیا داراست! دلم می خواهد از آقای گبرلو بپرسم،  چند فرد سینمایی را میشود نام برد که چنین نگاه روشنی به قله های سینمای ایران دارد؟!

زیرا که بسیاری از سینما گران پر مدعا، خلاف این گفته را مطرح می کنند.

حال، کسی که چنین گستره ای را برای هنر سینمای جمهوری اسلامی ایران متصور است، نگاهش به سینما منفی ست؟!

چه کسی جبهه گیری می کند؟!

وقتی در برنامه ی زنده ی تلویزیونی، درشب افتتاحیه ی اتفاق بزرگ و میمون عمار در عرصه ی سینمای ایران، و در وقت محدودی که به بانیان این طرح نو و پرامید هنری داده شده است، تا از عمار بگویند، ذهن بینندگان را اینطور مغشوش کرد که بچه های عمار، منفی بافند و اهل جبهه گیری و عدم تعامل!

به واقع، چه کسی جبهه گیری می کند؟!

آیا فهمیدنش آنقدر سخت است؟ که سینمای ایران، دِیــن خود را به جمهوری اسلامی که همه ی آبرو و اعتبار و پیشرفتش را از همان حرکت تاریخ ساز مردمی دارد، ادا نکرده است!

که وقتی یک مرد این حقیقت انکار شده را با جسارت تمام مطرح می کند، منفی باف خوانده شود؟!

انگار که هنوز اینجا جمهوری اسلامی نیست...

و انگار که حداقل 2000 نفر مردمی که با پول توی جیبی، و همت و پشتکار خود ، و به خاطر علاقه و ایمانی که به آینده ی عمار برای اعتلای سینمای انقلاب اسلامی دارند، در تکاپوی برگزاری عمار هستند، اصلا وجود ندارند.

از دو حالت خارج نیست!

یا اصلا وجود ندارد؛ و یا انکار می شوند. همانطور که همیشه انکار شدند. سلایق و خواسته ی شان همیشه نادیده گرفته شده و اصلا در خاطره های سینماگران نبوده که سیستان و بلوچستان و بوشهر و خوزستان و... هم جزو ایرانند!

آیا جوان 18-19 ساله ای که در خوزستان و سیستان و...، با آنهمه عشق و علاقه، برای تهیه ی یک ویدئو پروژکتور به هر دری می زند و به هزار نفر رو می اندازد ؛ و از پول خوراکی هایش مقدمات اکران عمار را فراهم می کند، نگاهش به سینما منفی ست؟

یا وقتی دختر جوانی در همین حوالی، که از تنگ دستی مان برای هزینه های اکران آگاه شد، پلاک طلایش را  فروخت و با علاقه ی بسیار تقدیممان کرد، نگاهش به سینما منفی ست؟! (میگفت: « به درستی می دانم چه می کنم؛ جایی خرج می کنم که قریب بیست سال بعد، نتیجه اش را خواهم دید! » )

یا آنکه نگاه سینماگران به ایران بزرگ، و میلیونها ایرانی فراموش شده منفی ست؟! آقای گبرلو!

اگر نوع نگاه وحید جلیلی و بسیاری دیگر از دوستان سینماگر او به سینمای ایران منفی و تاریک است، که باید بگویم، این روشنترین تاریکی ست که تاکنون دیده ام!


پی نوشت:

شنیده ها حاکی از آنست که سیستانی ها و بوشهری ها و خوزستانی ها کولاک کرده اند برای عمار!

صدا و سیما در این دوره توجه بسیار فراتری را به نسبت دوره های قبل به عمار داشته است؛ اما حتی همین میزان توجه صداوسیما به عمار، در قد و قواره های عمار بود؟! قطعا اینطور نیست.

جشنواره چهارم فیلم عمار ، یک هوای تازه!

وقتی از پس سالیان سال تشویش و دلهره و حتی حس رسیدن به بمبست، گمشده ی خود را بیابی و دلت سراپا در انتظار یک اتفاق بزرگ باشد؛ و همه چیز برای یک تجربه ی شیرین حاضر و آماده باشد، الا یک چیز مهم! یک بهانه، شاید یک مقدمه! آنوقت است که روزها و شبهایت چنان به هم گره می خورد و به سرعت از مقابل لحظه هایت عبور می کند که فرصت تحقق آن مقدمه ی مهم تنگ تر و تنگ تر می شود و تو با خود می گویی، نکند از دیدارش بمانم!

لحظه ای آرام، برای آن عهدی که با خدای خود بستی؛ لحظه ای سراپا وجد، از برای نزدیک شدن ثانیه های حادثه ؛ و لحظه ای بعد، مضطرب و پریشان هستی که چرا مقدمه ات محقق نمی شود!

روزها و لحظه هایت همینطور سپری می شود و به روز حادثه نزدیک و نزدیک تر می شوی. برای بار آخر و با تاثر عمیق تر از خدای خود می خواهی که خودش بسازد این قصه را!

و آنوقت حست چیست وقتی ببینی در اوج نا امیدی، چنان روی باز به تو نشان می دهد که سایه ی سیاه و تاریک تمام دلهره ها و اضطراب ها به روشنایی می رسد و همه جا نور می شود...!

سنگین و خسته از پله ها بالا می رفتم؛ میگفتم تو که تلاش خودت را کردی، نشد خب نشود ؛ فدای سرت ؛ اینهمه که غصه ندارد!

به اتاقش رسیدم و کنارش نشستم.

-سلام و ........... همه ی زحماتش را خود به دوش می گیرم؛ همه ی رنجش به پای خودم؛ فقط برایم یک برگ کاغذ صادر کنید؛ یک مجوز عبور؛ چیزی که با او مرا بپذیرند ؛ بهانه نیاورند! اگر کمکم نکنید، دیگر گریه ام می گیرد...

با لبخند گفت:

- « گریه چرا! اینکه کاری ندارد؛ مجوزش با من؛ فقط فیلمها را بیاور برای تایید؛ هرکاری هم که لازم میدانی انجام بده؛ نگران هماهنگی ها نباش؛ با من! »

خستگی، حس غربت و تنهایی، استرس و دلهره، دیگر اثری از هیچکدامشان نبود!

فیلم های جشنواره ی گذشته را پخش کرده بودم بین هیئت ها؛ قرار بود که ببینند و نظر مساعدشان را جهت اکران در هیئت به من اعلام کنند.

همه را با کمک بچه های هیئت پس گرفتم و برای دریافت مجوز اکران در مدارس، به همانجایی رفتم که روز قبل، همه ی نا امیدی ام را ریشه کنده بود.

اما اتفاق بزرگتری افتاد! چیزی که در مخیله ام نمیگنجید!

لوگوی جشنواره عمار روی پاکت سی دی ها، حکایت شیرین تازه ای برایمان رقم زد.

مسئول بلند پایه تر، که برای سرکشی به آنجا آمده بود، با دیدن سی دی ها در دست ما، علاقه و تمایل زیاد خود را برای فیلم های عمار ابراز کرد ؛ و درخواست اکران فیلم ها در سرتاسر شهرستان  را به ما که سی دی بدست، در انتظار دریافت مجوز اکران در بیست و چند مدرسه ی شهرمان بودیم، اعلام کرد. و تاکید کرد که خودش مستقیما همکاری میکند! شماره ی تماس خودش را هم داد که کارها زودتر انجام شود، به خوبی می دانست که وقت تنگ است و چیزی به 9 دی نمانده!

تصورش را بکنید، بعد آنهمه نگرانی، حلاوت و شیرینی این اتفاق، چه شور و شعفی به دلمان بخشید...

گفته ی برادرم آقا وحید جلیلی مرتب بیادم می آید؛ میگفت: کار فرهنگی خودش نور است!

از دیو و دد ملولم و نادر مهدوی هایم آرزوست!

اکران جشنواره مردمی فیلم عمار هم از جمله اتفاقات نادر سالهای اخیر در عرصه ی فرهنگ ناب انقلاب اسلامی ست.

هرچه به جشنواره ی اصلی که در دی ماه برگزار میشود نزدیک میشوی، حال و هوای آدم بهاری تر می شود.

اینقدر از اکران های عمار احساس نشاط و طراوت درونی می کنم که تقریبا هیچ برنامه ی فرهنگی دیگری طی سالهای اخیر موفق به ایجاد چنین حس خوشایندی در وجودم نشده است.

این را بیشتر از همه باید سپاسگذار همه ی آنهایی باشیم که امروز یا جسم آسمانی شان در دل خاک رمیده است و خودشان عند ربهم یرزقون اند؛ و یا آنکه تن نحیف و چون سرو سربلندشان اینک پس از سپری شدن دوران سخت سالهای جهاد و پیکار با رژیم طاغوت و استکبار به سالهای پیری قدم گذاشته و چشم امیدش به میراثی ست که برای این نسل به ارمغان گذاشته.

بهار در پاییز شهرمان به شکوفه نشسته و حال و هوای شهر، هرچه به روز 13 آبان نزدیک تر می شوی، از برای اکران های مردمی فیلم عمار بهاری تر می شود.

خود به درستی می دانم که اینهمه شور و حال وصف ناشدنی و استقبال غیر قابل باور مسئولان مدارس و مساجد از برپایی اکران های مردمی، همگی مرهون لطف بی پایان خدای متعال و نگاه شیرین شهید مهدوی ست.

باید ممنون و سپاسگذار رجب بیگی ها و نادر مهدوی ها بود.

چه خوب کردند بروبچه های عمار که اکران 13 آبان را بنام نادر مهدوی عزیز برپا نمودند!

احسنت بر این ایده و انتخاب بکرشان.

نادر مهدوی، همو که شجاعتش تا ماهها کابوسی برای ناوهای جنگی و ترابری آمریکایی در خلیج فارس شده بود.

این ابتکار بچه های عمار بود، که سبب شد تا او را بیشتر بشناسیم. و در قالب یک طرح هنری برای بچه های دبیرستان ها بشناسانیمش. اکران های 13 آبان، از برای آنکه به عطر خوش نادر مهدوی و مهدی رجب بیگی متبرک گشت، حال و هوای ضدآمریکایی اش هم بیشتر بود. 

گویی این شهدای بزرگوار، حتی پس از شهادتشان هم دست از مبارزه ی با آمریکا بر نمی دارند! و چرا عجیب باشد؟ که مولا و سرورشان قمر بنی هاشم (ع) گفت: ولله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابدا عن دینی!

گفت: تا ابد، دست از حمایت از دینم بر نخواهم داشت.

اینقدر حس و حال اکران ها شیرین است و وصف ناشدنی که اصلا فرصت نشد در اینجا گزارشی از خود اکران ها بنویسم. ان شاالله در فرصت های بعدی! اکران های جشنواره ی 13 آبان عمار، شده است مرهمی بر زخم های دلمان که از جانب همه ی آنهایی ست که قصد عقب نشینی دارند و می گویند: دشمنی با آمریکا را فراموش کنیم!

نه تنها فراموش نمی کنیم، بلکه از بچه های شهرمان به مدد الهی نادر مهدوی ها و رجب بیگی ها خواهی ساخت.

اگر خدا بخواهد، احتمال آن است که اکران 13 آبان، در تمام مدارس شهرمان برپا شود.شهر ما چیزی در حدود 20 مدرسه دارد.با احتساب پیش دبستانی ها بیشتر می شود.