نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

نیلوفر آبی

من بنده ی آن خیــــالم که حــــق، آنجا باشد / بیــــزارم از آن واقعیت، که حــــق آنجا نباشد. من، انقلابی ام!

خدا هم برای آقازاده ها پارتی بازی می کند

خون آقازاده، رنگین تر است!

پس اینگونه خدا هم برای آقازاده ها پارتی بازی می کند.

به خون پاکش برکت می دهد.

یخ میزند و دستپاچه می کند سپاهیان شیطان را.

17 حرامی هلاک شده به پای مومنان حقیقی می ریزید.

آری، خون آقازاده این چنین می کند.

اینروزها، همه ی زندگی هر جهادگر مومن، بوی عطر دل انگیز جهاد مغنیه را می دهد...

همه جا سر می کشد. حتی در رویای شان.

آقازاده ها را چنین وسعت می بخشد خدای باری تعالی!

به پهنای قلبشان!

اینروزها جهاد مغنیه خودش است. از کالبدش که رها شد، به وسعت قلب پهناورش همه جا را فراگرفت.

اول فرود آمد بر جان هر جان آزاده ای.

و امروز، با اشارتش آتش به جان دل اهریمن بپاکرد.

آری! خدا هم آقازاده ها را تحویل می گیرد. خودش خونشان را ضامن می شود...


ای کاش این را آقا زاده های ما نیز می دانستند...


راستی، چرا خدا آقازاده های هم میهن ما را تحویل نمی گیرد؟

و راستی که چقدر ما بی برکت شده ایم!


پی نوشت:

-تقدیم به تمام آقازاده های به علاوه ی تقوا! گرچه که بسیار انگشت شمارند...

-شهید الله دادای هم پیام انتخابات را نگرفته بود؟

مستضعف + بورس = 2(مستضعف)

مرد میانسال، خوشحال و آرام ، قلم بدست در گوشه ی اتاق پشتی، بدور از سروصدای بازی بچه ها،دفتر حساب و کتابش را ورق زنان، فکر می کند.

- این ماه هم اگر خدا کمک کند مریض نشویم و مهمانی هم نگیریم ، پولمان جور است. فعلا با همین یخچال نیم سوز سر می کنیم و خرید پالتو و کاپشن فرشاد و فائزه را هم به سال بعد موکول می کنیم، دلشان را با دوتا بستنی می خرم؛ بچه ها زود راضی می شوند...

در عوض با سود سالیانه ام، برایشان هرچه بخواهند، فراهم می کنم.

صبح روز 25 روز بعد، مرد برگه ی مرخصی ساعتی بدست از محل کار خود بیرون می رود و ساعاتی بعد، با چهره ای گشاده و البته کمی نگران و مضطرب، پاکت های دستش را یک به یک برانداز کنان وارد نگهبانی اداره می شود و لحظاتی بعد خنده ی آقای نگهبان که تبریک گویان سراغ شیرینی را می گیرد، دلهره و تشویش مرد را فرو میریزد و طنین آرامشی بر جانش سایه می اندازد.

چهره ی درهم و پریشان مرد گوشی تلفن بدست، از شنیدن خبر اخراج برادر کوچکترش در آستانه ی پدر شدن، و طنین صدای غمگین و خسته ی پدر از پشت تلفن، در فردای همان روز نشان از این بود که آرامش دیروز مرد، چندان به طول نینجامیده...

- آخر چرا اخراج شده؟ نکند کم کاری می کرده؟ صبح ها دیر می کرده ...

- من که از این چیزها سر در نمیارم. صاب کارشان گفته سهام کارخانه پایین آمده و دارند ورشکسته می شوند؛ نصفی شان را بیرون ریختند. می گویند نمی توانیم حقوق بدهیم....

 نکند سهام تو هم اینطور بشه و پول از دستت برود...

- نه پدر! نگران نشوید. کارخانه ی سهام من نوپاست. شاید حالا حالا ها طول بکشد تا کارش بگیرد. اما وقتی بگیرد، می گیرد. دوست خودم در هیئت مدیره اش عضو هست. یک جوان خیلی پرکار و پر جنب و جوش؛ اهل دروغ هم نیست. می دانم که او و دوستانش کارخانه را خیلی زود سرپا می کنند.  وقتی کاربلد باشی و اهل تلاش، اصلا کار به آنجاها نمی رسد که بخواهد سهامش پایین بکشد...

اینها که سهامشان اینطور میشود، کار بلد نیستند...

من سود صبرم را می گیرم. مطمئن باشید.

مرد، به دوستانش باور داشت. و آنان نیز به کار خود.

اما امروز که ده سال می گذرد، مرد همچنان با همان یخچال نیم سوز خود سر می کند. و هنوز هم امیدوار است که روزی بشود آنچه که سالها پیش در سر می پروراند.


داستان برگرفته از مطلب وبگاه اقتصاد اسلامی منتشر شده در باشگاه استراتژیست‌های جوان

پیاده روی طریق الحسین! ضد ایندویژوالیتی ، ضد بورژوایی ، ضد اضطراب ، ضد رفاه ، ضد لسه فر ، ضد مصرف زدگی، ضد لیبرالیته!

اینروزها لابلای شبکه های اجتماعی که گذر میکنی، دیگر کمتر از آن همهمه و شلوغی پست ها و نوشته های پی در پی و پراکنده می بینی! 

تا همین پیش پای شما بود، هفته های قبل! برای ساعاتی که در دنیای سایبری گذر می کردی و از هر دری چند جمله ای می شنیدی و می دیدی و کامنتی هم گهگاه می گذاشتی و آخر سر خسته و نالان گویی که سنگینی یک کار روزانه را پشت سر گذاشته ای برمیگشتی به دنیای خودت!

و سر شب بر بالین، با خود می گفتی، آخر مرا چه به اینهمه حدیث نفس! 

آری حدیث نفس! انگار همه تشنه ی گفتن ند؛ همه می خواهند بگویند. یک چیزی بگویند. غافل از آنکه نه این حرفها تمام شدنی ست و نه این دل بدین طریق سامان گرفتنی!

و تو می ماندی و دلهره ی این دل و نوای غمگین اما دلنشین کجایند صاحبدلان!

صاحبدل! چه واژه ی غریبی ست میان اینهمه شلوغی ها!

کدام دل؟! دلی که سکوت می خواهد، دلی که نجوای یار می خواهد، دلی که طریق یگانه و یکتا و بی همتا میخواهد! 

دلی که به توحید می خواند!

در سیر تاریخ تمدن ها، نظر فلاسفه برآن است که تمدن ها بعد از رسیدن به رفاه طلبی و لذت جویی، به یکباره متلاشی میشوند.

 رفاه بیشتر، کار بیشتر می طلبد. سالهاست که تمدن غرب ، تمام قد در رفع نیازها و حوائج عمدتا رفاه گونه ی ملتهای خود هستند. حتی دولتهایی تشکیل شده به نام دولت رفاه!

اما این تمام قصه نیست! کسی دیگر ناگزیر از پذیرش این حقیقت نیست که آن رفاه و آسودگی، و زندگی بورژوایی جوامع پیشرو در علم، هماهنگ با آرامش روح و جانشان نبوده است.

 طریقی را برگزیدند به نام آزادی : لسه فر ؛ یعنی بگذار هر چه می خواهند بکنند!

و این آزادی نه آزادگی از قیود بهیمیت انسانی، که آزادی نفس بود. بگذار هرچه نفس می خواهد بکند!

و نفس کرد، تمام آنچه را که می خواست و شد امروز دنیای کناری مان! ظاهری زیبا و باطنی درهم شکسته!

خانواده های متلاشی! زنان بی سرپرست! مردان هرزه! کودکان بی پدر و بی مادر ؛ و تنهایی و تنهایی و تنهایی...

اضطراب (Anxiety) و تفرد (Individualiti) جزو لاینفک انسان محصول فرهنگ لیبرالیته ی لسه فر است. انسانی که در زندگی بورژوایی خود همه چیزش فراهم است جز دلی آسوده و آرام!

و باز این تمام ماجرا نیست. چراکه همسایه از گزند همسایه ی خود ناگزیر نیست!

حقیقتش، زندگانی ما نیز آنقدرها بهتر از همسایه ی فرنگ مان نیست.

ویروس مهلک مصرف زدگی و رفاه طلبی و تفرد و... چند صباحی ست بر مردمان این دیار رشید ما نیز سایه انداخته.

در هیاهویی که عده ای دلبند رفاه طلبی بودیم و عده ای دیگرمان در این سو و آن سو سعی در کنار زدن این سایه ی شوم بودیم، ناگاه عشق، اذن میدان طلبید!

آری! عشق حسین، عقل می بخشد!

عشق و عقلی که از آدمهایی تنبل و تن پرور و بی حوصله و  رفاه ضده و مصرف ضده و منفعل ما، سالکانی دلسوخته و پیاده و پا برهنه می سازد! نه فکر خوراکند ؛ نه در فکر جای خوابند ؛ نه در فکر کفش های با قیمت گزاف ند، نه در فکر درس و زن و بچه و سرما و داعش و...

عشق حسین است، چه ها می کند!

میلیونها انسان، در این دنیای امروز در تمدن های رفاه زده، پابرهنه عزم طی این طریق می کنند! چه می توان نامیدش به جز معجزه ی عشق الله، ظهور کرده در جان حسین، خروشیده در دل میلیونها انسان!

اهانت به آقای رحیم پور ازغدی

قضاوت با شما!

در پی تحریف سخنان دکتر حسن رحیم پور ازغدی و سپس آغاز موج اهانت ها به ایشان، گروهی با نام شاگردان آیت الله میلانی نیز از این قافله ی ناجوانمردان جا نمانده و دو جمله ی تحریف شده از سخنان آقای رحیم پور را  به عرض آیت الله میلانی رسانده و ایشان را همانگونه که در تصویر ملاحظه می فرمایید، دچار قضاوتی نابجا و دور از انصاف نموده اند.

بر این اساس از دفتر ایشان مسئلت داریم نامه ی مذکور را با اصل سخنان دکتر رحیم پور ازغدی تطابق داده و از او اعاده ی حیثیت نمایند. و سپس آن گروه شاگردان آیت الله میلانی را که با تحریف سخنان آقای رحیم پور، استاد خود را دچار قضاوت غلط کرده اند نیز تکلیفشان معلوم گردد.

 از شما بیننده ی عزیز نیز تقاضا مندیم که ابتدا اصل سخنرانی آقای رحیم پور را ( از اینجا) گوش فرا دهید و همینطور اصل نامه را نیز (از اینجا) ببینید. و سپس این مطلب را بخوانید. ما چون دیگران نیستیم که خیالمان از سوال و جواب قیامت آسوده باشد و همینطور بر دیگران افترا ببندیم. ما از خدا می ترسیم !

ما از دروغ و افترا بستن علی الخصوص بر پرچمداران شیعه  می ترسیم.

ما از پیش قضاوتی ، و قضاوت نابجا و بدون تحقیق به شدت می هراسیم!

و به همین دلیل تقاضا دارم هم اصل سخنرانی را گوش دهید. و هم اصل نامه را  ببینید.



(کلید  Ctrl  را گرفته و سپس کلید + را فشار دهید. و مجددا تکرار کنید تا تصویر و صفحبه میزان لازم بزرگنمایی بشوند.)

و دردآورتر از همه اینکه ببینید دیگران (بخوانید دوستان احمق) چطور حرفی که اصلا زده نشده را 40 کلاغ کرده و هریک جمله و عنوانی به آن افزوده و منتشر کردند!

1- هشدار شدید اللحن ایت الله میلانی به رحیم پور ازغدی در خصوص جسارت به ساحت حضرت محسن بن علی (علیه السلام)

2-هشدار شدید اللحن ایت الله میلانی به رحیم پور ازغدی در خصوص جسارت به ساحت حضرت محسن بن علی (علیه السلام)

3-هشدار شدید اللحن ایت الله میلانی به رحیم پور ازغدی در خصوص جسارت به ساحت حضرت محسن بن علی (علیه السلام)

و ...

در مکتب اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) اینگونه آموخته ایم؟؟؟

مطلبی منعکس شده؛ نمی دانیم اصلا از کجا آمده و اصل قضیه چه بوده! همینطور منتشر کنیم و بعد هم خیالمان تخت باشد که از اهل بیت دفاع کرده ایم؟

آخر کجای سخنان دکتر رحیم پور ازغدی این جملات گفته شده که اینطور حکم صادر کرده و بعد هم منتشر می کنید؟!
آسوده بیارامید! حتما و قطعا و یقینا با این رفتار دور از شرم و اخلاق و ادب و پر از افترا و دروغ تان، اهل بیت (ع) از شما راضی خواهند بود

و دگر بار، زنده باد گاو!

پیش تر گفته بودم ، مادربزرگ مرحومه ام که در روستا زندگی میکرد، یک گاوی داشت بس عجیب!

همین گاو، روزگاری یک گوساله به دنیا آورده بود. ما هم که چون کودک بودیم، بسیار دلمان می خواست از نزدیک دستی به موهای گوساله بکشیم و با آن بازی کنیم. اما گاو ماده، به هیچ احدی جز مادربزرگمان، اجازه نزدیک شدن به گوساله اش را نمی داد.

بی اغراق، کافی بود به دو متری گاو ِکوچک برسی، گاو ِ مادر ،چنان حمله ای می کرد که از ترس قالب تهی کرده و نعره کشان پا به فرار می گذاشتیم. حتی وقتی از فاصله ای دورتر به گوساله نگاه می کردیم، مادرش حالت تهاجمی به خود می گرفت.

دیروز وقتی این صحبت کیارستمی را شنیدم، در دل لبخندی زدم و با خود گفتم، زنده باد گاو!

هیچگاه نتوانستم درکشان کنم. همانهایی که هنوز هم 8 سال دفاع قهرمانانه و مقدس را بی مفهوم قلمداد می کنند.

بگذریم که این جنگ، جنگ عقیده بود. اما تنها از همین بعد دفاعی اش دلم می خواهد به همه شان بگویم:

حتی یک گاو نیز می داند که باید از فرزند و ناموس خود دفاع کند. بازهم زنده باد گاو!